Chapter 28

1.2K 203 60
                                    

روی تختش دراز کشیده و به سقف خیره بود . حدودا نیم ساعت پیش یونگی با اعلام اینکه کاری از دستش برنمیاد و اینجا بودنش فایده‌ای نداره خونه بیون هارو ترک کرده بود ، سرم جونگکوک هم همین چند دقیقه پیش تموم شده و فشارش کمی بالاتر رفته بود و تهیونگم کنارش دراز کشیده و هردو بعد از یک شب سخت خوابیده بودن و حالا بکهیون کاری برای انجام دادن نداشت

جدیدنا متوجه شده بود که از آخر هفته بدش میاد و دلیلشم این بود که دو روزِ کامل نمیتونست چانیول رو ببینه ! چند دقیقه تو همون حالتِ خیره به سقف موند ولی نتونست تحمل کنه . شب قبل و امروزش تا الان که حدودا ۶ بعد از ظهر بود به مضخرفترین شکل ممکن گذشته و به یکم قشنگی احتیاج داشت و کی بهتر از بیمارِ موفرفری و قد بلندش میتونست زندگیش رو قشنگ کنه ؟

از روی تخت بلند شد و لباس های خونگیش رو با یک شلوار جین و هودی مشکی رنگِ چانیول که به پسر قدبلندتر پسش نداده بود عوض کرد و بعد از چک کردن وضعیت جونگکوک و تهیونگ و مطمعن شدن از اینکه هر دو خوابن و مشکلی ندارن از خونه خارج شد و با ماشینش به طرف مرکز درمانی روند

با رسیدن به اون ساختمان بزرگ ماشینش رو توی پارکینگ پارک کرد و بی توجه به اینکه رفتنش به مرکز درمانی تو آخر هفته و اونم با همچین لباسهایی ممکنه کمی عجیب به نظر برسه به طرف اتاق چانیول رفت و در زد و هرچند که نمیدونست تو اتاقشه یا نه ولی به هر حال چند ثانیه برای باز کردن در صبر کرد

از اون طرف چانیول که روی تختش نشسته و چندتا برگه دورش پخش بود و داشت روی آهنگ جدیدش کار میکرد با گیجی سرش رو بلند کرد و به در خیره شد . کریس که در نمیزد ، بکهیون هم که آخر هفته ها نبود

-ایندفعه کدوم یکی از اعضای خانوادته ؟

زیرلب خطاب به بکهیونی که اونجا نبود پرسید و منتظر شد تا در اتاق باز بشه . اگر اینبار مادر بکهیون جلوش ظاهر میشد اصلا تعجب نمیکرد ! ولی به هر حال تعجب کرد چون بعد از باز شدن در بکهیون که توی اون هودی مشکی و گشاد خیلی خیلی کوچولو دیده میشد با لبی خندون ظاهر شد

-تو اینجا چیکار میکنی ؟

با گیجی پرسید و بکهیون بعد از ورود به اتاق و بستن در همزمان با اینکه دستهاش رو توی جیب هودی میزاشت شونه بالا انداخت و به تخت نزدیک شد

+میدونستم امروز کریس شیفت نیست ... با خودم گفتم چه کاریه تو اینجا تنهایی و من تو خونه تنهام ... بیام اینجا که با هم باشیم !

اخم های درهم چانیول که حاصل از گیجیش بودن جاشون رو به یک لبخند عمیق دادن و وقتی بکهیون لبه تخت نشست ، برای مرتب کردن اونجا مشغول جمع کردن کاغذهاش شد

+پس کی آهنگت تموم میشه ؟ میخوام بشنومش

بکهیون خیره به برگه های تو دست چانیول غر زد و باعث شد پسر کوچیکتر به خنده بیوفته . دکترش از وقتی متوجه شده بود داره یک آهنگ جدید میسازه هرروز ازش میپرسید که کی تموم میشه چون خودش بهش گفته بود تا وقتی تموم نشده اجراش نمیکنه و حالا بکهیون واقعا پیگیره تموم شدنش بود

Between Me and You❤️‍🩹Donde viven las historias. Descúbrelo ahora