Chapter 25

1.1K 216 121
                                    

بعد از صحبتش با بکهیون ذهنش خیلی به هم ریخته بود . از یک طرف از ته قلبش خوشحال بود و از طرف دیگه در حد مرگ میترسید . خوشحال بود چون بکهیون هم متقابلا دوسش داشت و قطعا تمام آدم های دنیا وقتی متوجه میشن کسی که دوسش دارن حسی مشابه بهشون داره حس میکنن پاهاشون داره از روی زمین جدا میشه و به ابرها نزدیک میشن ولی در عین حال ، چانیول یک آدم معمولی نبود . آدمی بود که مشکل روانی داشت و بخاطر همون مشکلش توی یک مرکز روان درمانی بستری شده و دست بر قضا همون بکهیونی که عاشقش شده دکترش بود ! حالا دلیل بستری شدنش چیه ؟ اختلال کنترل خشم ! واقعا درک نمیکرد وقتی خودش ذره‌ای به خودش اعتماد نداره و از خودش میترسه بکهیون با چه عقل و منطقی میخواد کنارش بمونه ولی به هر حال روی طاقچه محبوبش نشسته و مثل یک تماشاچی به مبارزه عقل و قلبش نگاه میکرد چون قلبش نترس شده و با شجاعتی بی سابقه در برابر مغزش ایستاده و داشت از خودش و رابطش با بکهیون دفاع میکرد

در اتاق باز شد ولی چانیول برنگشت تا ببینه چه کسی وارد شده چون اصلا نیازی نبود ! فقط دو نفر تو اون مرکز درمانی به اتاقش پا میزاشتن که یکیش بکهیون بود و یکیش کریسی بود که هیچ درکی از عمل 'در زدن' نداشت !

▪︎بازم که داری تخم میزاری مرد

طبق انتظار ، کریس با صدایی بلند و پرانرژی گفت ولی در کمال تعجب هیچ جوابی دریافت نکرد . همیشه وقتی این جمله رو میگفت دست کم یک 'خفه شو احمق' از جانب چانیول دریافت میکرد ولی الان پسر مو فرفری حتی به طرفش برنگشت

▪︎هی چان ... چیزی شده ؟

چانیول به طرف پسری که وسط اتاق ایستاده بود برگشت و تو چشماش خیره شد . نیاز داشت با یکی حرف بزنه . یکی بجز بکهیون . یک شخص سوم که از بیرون به این قضیه نگاه کنه . ولی نمیدونست از کجا شروع کنه و برای همین فقط ساکت به دوست مو بلندش خیره شد

▪︎دیگه داری میترسونیم ... از من ناراحتی ؟ با دکتر بیون بحثت شده ؟ کسی چیزی بهت گفته ؟ من نبودم حمله بهت دست داده ؟ دِ حرف بزن مرتیکه مگه نمیبینی نگرانم ؟

جمله آخرش رو با اخم هایی درهم و صدایی بلندتر از حالت عادی گفت و باعث شد چانیول ناخودآگاه تکخندی کنه و همزمان سرش رو به دو طرف تکون داد

-هیچکدوم

کریس که همچنان اخم هاش توی هم بودن بیشتر بهش نزدیک شد

▪︎خب پس چه مرگته ؟

-با بکهیون حرف زدیم

▪︎خب اینکارو که همیشه میکنین !

چانیول پوکر به کریس خیره شد

-راجب بوسه تو ساحلمون حرف زدیم احمق !

ناگهان چشم های کریس از تعجب گرد شدن و با عجله به طرف چانیول رفت و متقابلا روی طاقچه نشست و بهش خیره شد

Between Me and You❤️‍🩹Où les histoires vivent. Découvrez maintenant