"دو سال بعد"
درحالی که نشسته و گیتارش روی پاهاش بود دو دستش رو روی بدنه چوبیش گذاشت و نگاهش رو بین دخترها و پسرهایی که با لباس فرم های شبیه هم رو به روش نشسته بودن چرخوند
-شما خیلی باهوشین و باعث شدین کلاس زودتر از چیزی که من فکر میکردم تموم بشه ... ولی چون نمیتونیم سریعتر بریم خونه هامون و به زندگیمون برسیم هر سوالی دارین تو این چهل دقیقه میتونین ازم بپرسین
یکی از دخترها دستش رو بلند کرد و تنها استادِ حاضر با حرکت دادنِ سرش بهش فهموند میتونه حرف بزنه
/میشه سوالِ غیر درسی بپرسیم ؟
-مثلا چه سوالی ؟
/سوالایی مربوط به زندگی شخصیتون
تکخندی کرد و بی حرف سرش رو به نشونه تایید تکون داد و همین صدورِ اجازه کافی بود تا سیلِ سوال شروع بشه
/خب پس میشه بگین شما متاهلین یا نه ؟ آخه حلقه دستتونه
-به طور عاطفی بله !
چهره های گیج شدهی شاگردهاش باعث شد به خنده بیوفته
=به طور عاطفی دیگه چه مدلیه استاد پارک ؟
چانیول به طرف پسری که این سوال رو پرسیده بود برگشت و با لبخندی عمیق که چالِ بامزه گونش رو به رخ میکشید جوابش رو داد
-یعنی یکی تو زندگیم هست که تو بیماری و سلامتی ، غم و شادی و خوشی و ناخوشی کنار همیم و بی قید و شرط به هم عشق میورزیم ولی کسی اینو روی کاغذ ثبت نکرده !
÷خب چرا ؟
اینبار به دخترِ دیگهای که این سوال رو پرسیده بود خیره شد و شونه بالا انداخت
-یه تیکه کاغذ چیو عوض میکنه ؟ ما تو قلبمون به هم متعهدیم ! ازدواج یعنی یکی روی یک مشت کاغذِ قابل تجزیه بنویسه شما تا زمانی که مرگ بتونه از هم جداتون کنه متعلق به همدیگه هستین ... ولی این تعهد و تعلقیه که توی قلبمون ثبت شده و فقط با مرگ و تجزیه شدن قلبمون از بین میره !
/به هر حال مگه ازدواج تو همهی ادیان مقدس نیست ؟
-نه وقتی که شاملِ تبعیضِ جنسیتی بشه !
چانیول با جدیت گفت و دوباره همهی شاگردهاش رو گیج کرد
=چه تبعیضی ؟
-اگر من عاشق یک دختر بشم لباس دامادی به تن میکنم و عروسم با لباس عروسش میاد تو محراب و همه چیز با حالتی عادی انجام میشه ... حالا چی میشه اگر وقتی من تو محراب ایستادم بجای یک دختر با لباسِ عروس یکی متقابلا با کت و شلوار کنارم بایسته ؟
÷اجازه ندارین ازدواج کنین ... حداقل تو این کشور !
چانیول بشکنی زد و با انگشتِ اشاره دختری که این رو گفته بود نشون داد
YOU ARE READING
Between Me and You❤️🩹
Fanfictionتیمارستان جایی نیست که هرکسی بتونه توش کار کنه ... اما بیون بکهیون ، روانپزشک ارشد و رئیس بیمارستان روانی "خانه سبز" هرروز صبح با عشق به محل کارش میره و معتقده هیچکاری تو دنیا لذت بخش تر از برگردوندن یک انسان به زندگی نرمالش نیست 🌸 □■□■□■□ -به نظر...