نمیدونست چقدر گذشته ولی واقعا این سکوت کلافش کرده بود . ناسلامتی روانپزشک بود ! باید یک حرفی میزد و سر صحبت رو باز میکرد ولی شاید حتی بیش از نیم ساعت ، در سکوت به سرامیک کف زمین خیره بود و فقط نفس میکشید . ولی باید خودش کسی میشد که این سکوتِ خفه کننده رو میشکنه . درنتیجه سرش رو بلند کرد و به چانیول خیره شد . اونم داشت به زمین نگاه میکرد . درحالی که روی طاقچهی جلوی پنجرش نشسته بود و پاهای بلندش تا نزدیکی زمین میرسیدن . موهای فرفری و قهوهایش به زیبایی پیشونی و گوش هاش رو پوشونده بودن و بخاطر پایین بودن سرش نمیتونست چشم های درشت و خوشگلِ مشکیش رو ببینه ولی میدید که داره با دندون هاش پوست لب پایینش رو میکنه و ناخودآگاه یاد بوسشون افتاد و جوری که لبهاشون به راحتی توی هم حل میشدن
بلاخره بعد از یکی دو دقیقه با تمام شجاعتی که ازش برمیومد ، خیره به پسر کوچیکتر سکوت اتاق رو که فقط صدای نفس هاشون اون رو میشکوند شکست
+درباره اتفاقات دیروز ... ما باید راجبش حرف بزنیم چانیول
چانیول سرش رو بلند کرد و متقابلا به بهش خیره شد . نمیدونست چی باید بگه و چطور بخاطر اینکه روز گذشته در برابر پسر قد کوتاه تر از خود بیخود شده عذرخواهی کنه در نتیجه فقط سکوت کرد و بکهیون که دید چانیول نمیخواد چیزی بگه خودش ادامه داد
+ما با هم یک روز خیلی خوب رو داشتیم ... با اینکه همون موقع هم بهت گفتم ولی بازم میگم ... دیروز توی خیابون ایتهوون خیلی بهت افتخار کردم ... اونجا واقعا تو کنترل کردن خشمت موفق بودی
چانیول لبخند محوی زد و دوباره به زمین خیره شد . حداقل بکهیون مسقیم به سراغ اون بوسه نرفته بود و الان میتونست امیدوار باشه که روانپزشکش نمیخواد راجب اون موضوع صحبت کنه
+و راجب اتفاقی که تو ساحل افتاد
امیدش به ناامیدی بزرگی تبدیل شد چون بکهیون خیلی سریع رفت سرِ اون بوسه
+فکر میکنم جفتمون یک توضیح به هم بدهکار باشیم
-من ... از حد خودم جلوتر رفتم ... تو توضیحی بدهکار نیستی
همونطور که به زمین خیره بود با صدای آرومی گفت
+ولی منم جواب بوستو با بوسه دادم ... درحالی که میتونستم هلت بدم عقب و بزنم تو گوشت !
با چیزی که بکهیون گفت چانیول با گیجی سرش رو بلند کرد و به چشمای خوش حالتش خیره شد
-یعنی چی ؟
+یعنی منم از حد خودم جلوتر رفتم !
بکهیون با جدیت گفت و بعد نفس عمیقی کشید . استرس داشت ولی میدونست خودش باید رهبریه این مکالمه رو به عهده بگیره وگرنه به نتیجه خوبی نمیرسن
+من و تو دیروز خیلی از قوانین رو زیر پا گذاشتیم ... فرارِ دوتاییمون خودش شکستنِ حداقل ۵ تا از قوانینِ مرکز درمانی بود و بوسهای که دوتامون توش شریک بودیم ... اون دیگه دست کم ۱۰ تا از قوانین رو زیر سوال برد ! و شاید برات مهم نباشه ولی اونی که این وسط اگر لو بریم بیشتر تو دردسر میوفته منم پس باید بدونم تو چرا منو بوسیدی
YOU ARE READING
Between Me and You❤️🩹
Fanfictionتیمارستان جایی نیست که هرکسی بتونه توش کار کنه ... اما بیون بکهیون ، روانپزشک ارشد و رئیس بیمارستان روانی "خانه سبز" هرروز صبح با عشق به محل کارش میره و معتقده هیچکاری تو دنیا لذت بخش تر از برگردوندن یک انسان به زندگی نرمالش نیست 🌸 □■□■□■□ -به نظر...