توی اتاقش نشسته بود و با بی حوصلگی کارهای اداری مرکز درمانی رو انجام میداد که ناگهان در اتاق باز شد و اول چانیول و بعد منشیش وارد اتاق شدن
^آقای بیون هرچی گفتم صبر کنن تا بهتون خبر بدم گوش نکردن
تنها زن حاضر با اخم هایی درهم گفت و بکهیون که هنوزم از این ورود ناگهانی شوکه بود با گیجی به چانیول خیره شد . ولی دیدن صورت قرمز از خشمش کافی بود تا به خودش بیاد و با خیره شدن به منشی و تکون دادن سرش بهش بفهمونه بره بیرون . وقتی دو پسر توی اتاق تنها شدن نگاه بکهیون دوباره برگشت سمت پسر عصبانی که رو به روش ایستاده بود
+چیشده چانیول ؟
سوالش کافی بود تا پسر قد بلند جوش بیاره و با پرت کردن کتابِ توی دستش روی میز با صدای بلندتر از حالت عادی به حرف اومد
-تمومش کردم
بکهیون با ابروهای بالا رفته به عنوان کتابی که روی میزش بود نگاه کرد . برای تموم کردن این کتاب انقدر عصبانی بود ؟ با همون ابروهای بالا رفته سرش رو بلند کرد و به چشمای مشکی و وحشی چانیول خیره شد
+خب ؟
-احمقانه بود ! اصلا درکشون نکردم ... نمیفهمم چرا دوتا آدم باید انقدر احمق باشن
با حالتی عصبی گفت و بعد با قدم های کوتاه ولی تند جلوی میز بکهیونِ شوکه شروع به راه رفتن کرد
-اصلا نمیفهمم دوتا آدم چرا باید بخاطر همدیگه انقدر سختی بکشن ... خب مثلا با کل دنیا جنگیدن که چی بشه ؟ که همش تنها باشن ؟ که همش غمگین باشن ؟
+ای وای ... چرا اینکارو کردم ؟
بکهیون خیره به چانیولی که جلوی میزش روی یه مسیر مشخص میرفت و برمیگشت زیرلب گفت و بعد لبهاش رو با حالت پشیمونی روی هم فشار داد . اون رمان عاشقانه بجای اینکه تاثیر مثبتی روی چانیول بزاره و کاری کنه اون پسر عشق رو راحت تر درک کنه بدتر عصبیش کرده بود !
-این چه عشقیه ؟ الان مثلا چون تهش به هم رسیدن خواننده باید خوشحال باشه ؟ الان من باید ایستاده برای تحمله اون همه جنگ و دعوا و غم و غصه براشون دست بزنم ؟
بکهیون که دید عصبانیت چانیول داره لحظه به لحظه بیشتر میشه از جاش بلند شد و با دور زدن میز رو به روش قرار گرفت و با گذاشتن دو دستش روی بازوهای پسر عصبی مجبورش کرد بایسته
+چانیول ... اون فقط یه رمان بود ! لزومی نداره انقدر بخاطرش خودتو اذیت کنی
چانیول با اخم هایی درهم به دکترش که خیلی ازش کوتاه تر بود و نزدیکیشون به هم این اختلاف قد رو بیشتر هم به چشم میاورد خیره شد
YOU ARE READING
Between Me and You❤️🩹
Fanfictionتیمارستان جایی نیست که هرکسی بتونه توش کار کنه ... اما بیون بکهیون ، روانپزشک ارشد و رئیس بیمارستان روانی "خانه سبز" هرروز صبح با عشق به محل کارش میره و معتقده هیچکاری تو دنیا لذت بخش تر از برگردوندن یک انسان به زندگی نرمالش نیست 🌸 □■□■□■□ -به نظر...