𝐒𝐭𝐨𝐩 𝐭𝐡𝐞 𝐰𝐨𝐫𝐥𝐝 𝐈 𝐰𝐚𝐧𝐧𝐚 𝐠𝐞𝐭 𝐨𝐟𝐟 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐲𝐨𝐮 𝐛𝐲 𝐀𝐫𝐜𝐭𝐢𝐜 𝐌𝐨𝐧𝐤𝐞𝐲𝐬
با صداهای نامفهوم اطرافم از خواب میپرم. کِی خوابیده بودم؟ یادم نیست. ولی وقتی چشم هام رو باز میکنم، میفهمم این تنها چیزی نیست که باید یادم بیاد.
میخوام بلند شم ولی پاهام توی گچه و شونه و کتف چپم خیلی درد میکنه. سعی میکنم دست هام رو تکون بدم ولی وسط کلی سیم و لوله گیر افتادم. گیره ای که به انگشتم زدن، به دستگاهی وصله که کنار تختمه و بوق میزنه. از میله ای که بالای تخته، یه کیسه سرم آویزونه.
_یا مسیح!
یه مرد که مثل دزد های دریایی چشم بند زده، با هیجان اینو میگه. بقیه هم سرشون رو برمیگردونن و از اینکه چشم هام رو باز کردم ابراز خوشحالی میکنن.
دیگه نمیتونم این وضع رو تحمل کنم و داد میزنم:
"اینجا چه خبرهه؟ من کجام توی بیمارستان؟ شماها کی هستین؟"و برای هفت ثانیه تموم، سکوتی که دنبالش بودم ایجاد میشه.
یکی از مردها آروم جلو میاد:
"تونی..ما.."و اینجاست که من وسط حرفش میپرم:
"تونی کیه؟ اسم من تونیه؟ اینجا چه خبرههه."همونطور که توی شُک موندم، یه زن با لباس سفید که حدس میزنم دکتر باشه و حدس مسخره ایه چون قطعا دکتره، میاد پیشم:
"تونی! بالاخره به هوش اومدی! خب بگو ببینم حالت چطوره؟"حالم چطوره؟! انگار با مشت زده باشن توی دلم و بعد با ماشین از روم رد شده باشن. ولی الان چیزهای مهمتری هست که باید بهش برسم:
"میشه یکی توضیح بده دقیقا چه اتفاقی برام افتاده؟ چرا یادم نیست که اسمم تونیه؟"این بار، دکتر سکوت رو میشکنه و توضیح میده که من در اثر یه حادثه که انگار تصادف بوده، دچار "فراموشیِ پس گسترِ حاد" شدم و آسیبم جوری بوده که نمیدونم کی هستم و چه اتفاق هایی توی زندگیم افتاده. البته وضع من از خیلی ها بهتره چون لازم نیست همه جزئیات زندگی مثل دستشویی رفتن و آب خورن و حرف زدن رو از اول یاد بگیرم.
من که میگم دستشویی مورد مهمی بوده.
با حرف های بقیه متوجه میشم اسمم تونی استارکه و یه جورایی نابغه به حساب میام. چندتا کارخونه بزرگ دارم و با بعضی از دوست هام عضو گروهی به اسم اونجرزم که الان فعالیتش محدود شده و فقط توی یه سری مواقع ضروری، یه سری کارها رو انجام میده.
"انجام میدیم."
اما خب زندگی آدم چیزی نیست که بشه توی چند کلمه خلاصش کرد.
همونطور که سرم پایینه و به دست هام خیره شدم، میگم که یه آینه میخوام. دکتر میگه شاید هنوز آمادگیش رو نداشته باشم اما من بهش میگم الان در شرایطی نیستم که بخوام به حرف کسی گوش بدم. پوزخند اون دختر مو قرمز که میگه "هیچوقت چنین آدمی نبودی" رو نشنیده میگیرم و سعی میکنم تصویری که توی آینه میبینم رو هضم کنم:
یه غریبه به من خیره شده...
YOU ARE READING
Alright Aphrodite [Completed]
Fanfictionچارلز بوکوفسکی میگفت: عشق مثل مه میمونه که با اولین پرتو واقعیت از بین میره. از اون چیزی باقی نمیمونه، جز یه رویا. ولی کاشکی بتونی چشم هاتو ببندی و فقط به صدای رویا گوش کنی راجرز. اینجوری قشنگ تره.