|𝐎𝐮𝐫 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲|

102 27 6
                                    

𝐓𝐡𝐞 𝐖𝐚𝐝𝐞𝐬 𝐛𝐲 𝐋𝐞𝐨 𝐁𝐡𝐚𝐧𝐣𝐢

پنج سال از روزی که من و استیو ازدواج کردیم می‌گذره و خب توی این مدت، خیلی اتفاق ها افتادن. هر روز بیشتر از قبل عاشقش شدم و اونم همین حس رو نسبت به من داره، چون هر بار به شکل ها مختلف و دیوانه کننده ای که انگار فقط خودش بلده، بهم نشون میده.

دو تا بچه داریم، مورگان که چهارسالشه و پیتر چهارده. سرپرستی جفتشون رو چهار سال پیش به عهده گرفتیم و خب اونا، اونا فوق العاده ان و ما رو هم به یه خونواده فوق العاده چهار نفره تبدیل کردن.

خونمون رو هم عوض کردیم، همون‌طور که من و استیو رویاش رو داشتیم، یه خونه بزرگ توی یه باغ خیلی دنج اطراف نیویورک.

البته فقط اتفاق های خوب نبودن که افتادن.
سه سال پیش، استیو نزدیک بود یکی از پاهاش رو توی تروری که توی ساختمون مرکزی سازمان ملل اتفاق افتاد از دست بده، و همین‌طور جونش رو.

هیچوقت اون روز وحشتناک رو یادم نمی‌ره. روزی که توی خودم شکسته بودم و حاضر بودم هرکاری کنم تا همه چیز درست بشه، چون می‌دونستم که حتی یه لحظه هم بدون اون دووم نمیارم، اما دکتر استفن استرنج به موقع به دادمون رسید و تونست با جراحی تخصصیش، استیو رو نجات بده.

از اون موقع تا حالا چند بار به خونمون دعوتش کردیم. واقعا جراح محشریه، و همین‌طور یک آدم خوب.

استیو: هی پیت، حواست به خواهر کوچولوت هست تا ما برگردیم همم؟

پیتر: خیالت راحت پاپز.

استیو: اگه تونستی ساعت نه براش..

پیتر: براش کتاب می‌خونم تا خوابش ببره.

+ و خودت کی می‌خوابی؟! می‌دونی که دیگه خبری از تا نصفه شب بیدار موندن نیست. از فردا مدرست شروع میشه. بای بای کریسمس!

میره تو اتاقش و زیر لب غر غر می‌کنه:
"باشه دد زود می‌خوابم."

به استیو نگاه نگران کننده ای می‌ندازم.

_اون حالش خوبه تونی. بریم؟

سوار ماشین میشیم:
"می‌دونم داره دوران نوجونیش رو می‌گذرونه استیو، ولی باز هم، من واقعا نگرانشم. اون جدیدا خیلی توی خودشه."

_طبیعیه. تو اون دورانِ خودت رو یادت نیست تونی، ولی مطمئن باش که خیلی بدتر از پیتر بودی!

+اما پیتر به طرز عجیبی خیلی شبیه توعه توی بقیه چیزا!

_منم دست کمی از تو نداشتم!

+مطمئنی تنها گذاشتنشون توی خونه کار درستیه؟ بنظرم باید یه پرستار جدید استخدام کنیم استیو.

_اون چهارده سالشه تونی! بعدم نیازی به پرستار ندارن.

+بیخیال قرار نیست همه پرستار ها عین هم باشن که.

Alright Aphrodite [Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora