𝐒𝐮𝐫𝐟𝐚𝐜𝐞 𝐛𝐲 𝐂𝐀𝐓𝐓
[ اینقدر احمق نباش تونی. عاشق کسی شدن اینقدر الکی نیست که.]
ولی من دو ماهه که میشناسمش، و واقعا ازش خوشم میاد.
[ اون ازت متنفره. یادت که نرفته، به هر حال هنوز تو رو مقصر مرگ باکی میدونه.]
بنظرم زمان میتونه درستش کنه.
[ باشه خودت رو گول بزن. میدونی که زمان هیچوقت کاری نمیکنه.]
ولی من، من دوست دارم هر لحظه از زندگیم رو باهاش بگذرونم.. فاک من واقعا دوستش دارم.
اون خیلی مهربونه. حتی با وجودی که از دستم ناراحته باز هم باهام مهربونه. و اون، خیلی قشنگ فکر میکنه. و فاک. اون خیلی خوشگله. چشماش آبی ترین چیزی بودن که تاحالا دیده بودم. موهاش، هر دفعه که میبینمش دوست دارم دستم رو لاشون فرو کنم. صورتش. فاک فاک فاک. راجرز هات ترین آدمیه که تا حالا دیدم.[خاک توی اون سر سست عنصرت.]
حالا هرچی.
این ها مکالمات من و مغزم ساعت سه صبحن. امشب یه دلیل دیگه برای نخوابیدنم داشتم: فکر کردن به استیو.
و فردا صبح، یه دلیل دیگه برای دیدنش دارم.〰
زنگ در رو محکم فشار میدم.
در باز میشه.
یه دختر که تاحالا ندیدمش در رو باز میکنه.اینجا خونه استیوه.
من ساعت هشت صبح اومدم اینجا و الان یه دختر در خونش رو باز میکنه.چیزی نیست.
من خوبم.
صرفا کنجکاو شدم ببینم ایشون کی هست.
فقط همین._تونی استارک؟!
+سلام. استیو خونهست؟
همینجور که منو برانداز میکنه میگه:
"چه سعادتی!"و استیو رو صدا میزنه.
_تونی!
+راجرز! امیدوارم مزاحمتون نشده باشم.
البته که امیدوارم مزاحمشون شده باشم.
_نه خوشحال شدم که دیدمت.
این لاراست. دوستمه. همین یک ساعت پیش اومده اینجا. امروز بعد از ظهر برای یه مدت میره سفر.+آها.
یه نفس راحت میکشم.
صرفا چون حس کنجکاویم ارضا شده.
فقط همین.کاپشنش رو میگیرم سمتش:
"دیشب یادم رفت بهت بدمش."_ نمیخواست بیاریش. اصلا یادم نبود .
از دستم میگیرتش:
"نمیای داخل؟"+نه باید برم جایی کار دارم.
آره، مثلا باید برم خونه و بشینم بهت فکر کنم.
+ولی اگه امشب بیکاری میتونیم بریم بیرون شام بخوریم؟
ESTÁS LEYENDO
Alright Aphrodite [Completed]
Fanficچارلز بوکوفسکی میگفت: عشق مثل مه میمونه که با اولین پرتو واقعیت از بین میره. از اون چیزی باقی نمیمونه، جز یه رویا. ولی کاشکی بتونی چشم هاتو ببندی و فقط به صدای رویا گوش کنی راجرز. اینجوری قشنگ تره.