𝐃𝐨 𝐦𝐞 𝐚 𝐟𝐚𝐯𝐨𝐮𝐫 𝐛𝐲 𝐀𝐫𝐜𝐭𝐢𝐜 𝐌𝐨𝐧𝐤𝐞𝐲𝐬
چند شبه که دیر میرم خونه.
به بهونه کار های عقب افتاده توی شرکت میمونم تا بتونم بدون هیچ حواس پرتی روی دستگاهم کار کنم. اما خب، اوضاع اصلا خوب نیست. بچه ها رو به زور میبینم و استیو، تاجایی که بشه ازش دوری میکنم.
بودن کنار استیو خودش یه حواس پرتی گنده است.
اما امشب، خب ساعت دو نصفه شبه و من هنوز برنگشتم.
گوشیم رو خاموش کردم و توی ایستگاه اتوبوس نشستم و سعی میکنم آروم باشم.پپر چند ساعت پیش زنگ زد و آدرس یه جای پرتی رو داد تا همدیگه رو اونجا ببینیم.
میخواست بگه که همین فردا باید کار رو تموم کنم. هنوز چند روز تا تموم شدن دو هفته مونده، اما خب انگار هر کاری از یه سادیسمی روانی برمیاد.تا الان پیشرفت خوبی داشتم، ولی هنوز خیلی جای کار داره. و من، من واقعا ترسیدم.
از اینکه استیو توی خطره میترسم.
از اینکه بچه هام توی خطر بیفتن میترسم.
از خودم، از اینکه نتونم اوضاع رو درست کنم میترسم.بالاخره راهی خونه میشم.
وقتی میرسم، آروم در رو باز میکنم و میرم سمت کارگاه، ولی استیو رو میبینم که توی تاریکی روی یکی از کاناپه ها نشسته و یه شیشه الکل هم کنار دستشه:
"کجا بودی؟"عصبانیه.
باید باشه.+شرکت.
_امیلی گفت ساعت یازده از شرکت زدی بیرون.
+حالا آمار من رو از بقیه میگیری؟!
لیوان الکل رو میکوبه روی میز:
"وقتی تو چیزی بهم نمیگی مگه راه دیگه ای هم برام میمونه؟!"+یه جایی کار داشتم، برای همین دیر شد. باشه؟!
پوزخند میزنه و بلند میشه و میره طبقه بالا.
گفتم که، اوضاع اصلا خوب نیست.
〰
+باید باهات حرف بزنم استیو.
بچه ها رو فرستادم مدرسه و الان بهترین موقع برای حرف زدنه.
چیزی نمیگه.
+من فکر میکنم..من فکر میکنم که باید..از هم جدا بشیم.
و برگه های طلاق رو میذارم جلوش.
همون برگه هایی که پپر دیشب بهم داد.سعی میکنم خودم رو عادی نشون بدم، ولی تقریبا غیرممکنه. صدام لرزش مزخرفی داره و هر لحظه ممکنه بالا بیارم.
چیزی نمیگه.
کاشکی یه چیزی بگه.
کاشکی با مشت بزنه توی صورتم.
کاشکی بهم بگه برم گورم رو گم کنم.
کاشکی همه چیز رو برام راحت تر کنه.+این برای من..اصلا آسون نیست استیو..
آره آسون نیست و من فقط یکم زمان میخوام تا بتونم اوضاع رو درست کنم.
+ولی فکر میکنم که این..این بهترین راه باشه. برای جفتمون.
حالم از نقشی که دارم بازی میکنم بهم میخوره. ولی مجبورم. به خاطر استیو، به خاطر بچه ها مجبورم.
میخنده:
"همه چی برات یه شوخی بزرگه نه؟!
خیلی یهویی و رندوم حس میکنی دیگه باهم نمیتونیم ادامه بدیم؟!"+این اتفاقی نیست که یهویی افتاده باشه. صرفا الان داره خودش رو نشون میده.
و این قرار نیست دائمی باشه استیو.
درستش میکنم.
قول میدم._بگو این یه شوخی مسخره است.
صداش آروم تر از هروقت دیگه ایه.
بلند میشه و برگه ها رو پاره میکنه:
"بگو این یه شوخی مسخره است. بگو این.."+این کارها فایده ای نداره استیو..فقط داری همه چیز رو پیچیده تر میکنی!
نمیتونه جلوی اشک هاش رو بگیره:
"ولی من دوستت دارم تونی. چطور میتونی این کار رو با من بکنی؟ چطور میتونی؟!"دست هام رو میکشم روی صورتم:
"نمیخوام این بحث رو ادامه بدم استیو.."_ولی این بحثیه که خودت شروعش کردی! تو نمیتونی به جای من تصمیم بگیری! نمیتونی!
+ولی میتونم به جای خودم تصمیم بگیرم. درسته؟!
_چرا نمیخوای درموردش حرف بزنی؟ چرا دلیلش رو بهم نمی..
دیگه خسته شدم. از زجر دادنش خسته شدم:
"میخوای دلیلش رو بدونی؟ باشه! من به تو و این زندگیمون خیانت کردم. ولی دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم. و دلم نمیخواد بیشتر از این اذیتت کنم. پس بهتره دفعه بعد که این برگه های کوفتی رو میارم، به جای پاره کردنشون امضاش کنی!"از خودم متنفرم.
از اینکه مجبورم این کلمه های نخس رو به زبون بیارم متنفرم.
از پپر متنفرم.
از کاری که باهام کرده متنفرم.
تنها چیزی که احساس میکنم تنفره.
یه تنفر عمیق که همه وجودم رو مال خودش کرده.
ESTÁS LEYENDO
Alright Aphrodite [Completed]
Fanficچارلز بوکوفسکی میگفت: عشق مثل مه میمونه که با اولین پرتو واقعیت از بین میره. از اون چیزی باقی نمیمونه، جز یه رویا. ولی کاشکی بتونی چشم هاتو ببندی و فقط به صدای رویا گوش کنی راجرز. اینجوری قشنگ تره.