𝐃𝐚𝐲𝐥𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐛𝐲 𝐇𝐚𝐫𝐫𝐲 𝐒𝐭𝐲𝐥𝐞𝐬
+توییتر رو چک کردی؟
_نه.
میشینم کنارش و گوشیم رو رو به روش میگیرم:
"من و تو الان ترند توییتریم."عکسی رو نشونش میدم که یه نفر توی تولد ناتاشا ازمون گرفته، وقتی که داشتیم میرقصیدیم.
چشم هاش رو ریز میکنه و به صفحه گوشی خیره میشه.
لبخند دندون نمایی بهش میزنم:
"خب الان دیگه کل دنیا میدونن که تو عاشق منی."میخنده:
"اذیتت نمیکنه؟ قبلنا خیلی سر خبر ها عصبی میشدی"+فکر کنم بهش عادت کنم.
یه قلپ از قهوم رو میخورم:
"این روزها دارم روی یه هوش مصنوعی کار میکنم که بتونه به طور خودکار قبل از اینکه چیزی ازمون پخش شه رو پاک کنه. البته یه درصد خطایی هم داره ولی خب،آره.."سرش رو تکون میده و لبخند کمرنگی میزنه.
نوری که افتاده روی صورتش اونو قشنگ تر از هر وقت دیگه ای نشون میده، و همینطور غمگین تر.+خب پس برنامت برای این بعد از ظهر نیم پز اینه که همینجا بشینی و خیلی غم انگیز به کتابت خیره بشی؟
خودش رو جمع و جور میکنه:
"دارم، دارم میخونم."+آره دارم میبینم. از یک ساعت پیش تا الان درگیر همین یک صفحه ای.
از سر جام بلند میشم و دست هام رو میزنم بهم:
"پاشو بریم سوپر مارکت. باید چند تا چیز بگیریم."〰
_اسفناج؟ مطمئنی این لیست طرز تهیه کیکه؟
+آره استیو. میخوایم کیک اسفناج درست کنیم.
_میخوایم؟!
همینجور که سبد خرید رو هل میدم میگم:
"آره. من و تو."میپره جلوی راهم:
"ولی تو که از اسفناج متنفری! و همینطور از آشپزی کردن!"+برای همین میخوام جفتشون رو در قالب پختن کیک امتحان کنم.
از سر راه میره کنار و به رو به روش خیره میشه:
"خب الان دیگه فقط اسفناج و پرتقال مونده. باید بریم اونور."×اوه ببین کی اینجاست!
سرم رو بر میگردونم و لارا رو میبینم که میاد سمت استیو و بغلش میکنه.
استیو: لارا! کی برگشتی؟
لارا: همین امروز.
از وقتی که رفتم تا الان خیلی چیزها تغییر کردن نه؟و بهش چشمک میزنه.
استیو: خودت که بهتر میدونی.
و دستش رو میندازه روی شونم.
لارا: آقای استارک!
بهش دست میدم.
و همینطور یک لبخند مصنوعی.لارا: نمیخوام مزاحمتون بشم. ولی خیلی خوشحال شدم که دیدمتون.
راستی استیو! آخر هفته با دیوید و مایک میریم قایق سواری. حتما بیاین!و سریع خدافظی میکنه و میره.
_خب نظرت چیه؟ بریم باهاشون؟
کیسه های خرید رو از توی سبد بیرون میارم:
"تو برو ولی من..خب میدونی خیلی کار روی سرم ریخته و، جدیدا حوصله آدم ها رو ندارم زیاد.."_حتی حوصله من؟
+تو جز حیطه آدم ها به حساب نمیای راجرز.
حساب میکنیم و میریم بیرون:
"پس چی به حساب میام؟"+تو، تو خودتی. میتونی به تنهایی یه رده بندی خاص رو درست کنی.
میخنده.
خنده هاش قشنگن.
اون قشنگه. خیلی قشنگ.
〰+هر چی فکرش رو میکنم باز هم به این نتیجه میرسم که نباید این شکلی میشد.
_از ترکیب اسفناج و وانیل و تخم مرغ چه انتظاری داری تونی؟!
+ولی شاید مزش خوب باشه نه؟
دوتامون به چیز جلبک مانندی که مثلا قرار بود کیک باشه خیره میشیم.
ادای گریه کردن رو درمیاره:
"لطفا نگو که قراره اینو بخوریم!"+ما میتونیم استیو!
و یه تیکه کوچیک از کیک رو برمیدارم و میذارم دهنم:
"همم..اونقدرا هم بد نیست.."به من اعتماد میکنه و یه تیکه بزرگتر ازش رو میخوره.
و بعد از چند ثانیه:
" تونی! این چه آشغالیه!"منم از فرصت استفاده میکنم و گوشیم رو میارم و از زجه زدن های استیو فیلم میگیرم:
"این خیلی بدمزهست. حس میکنم باید زبونم رو قطع کنم..وایسا ببینم.. داری فیلم میگیری؟!"سعی میکنم صدام جدی به نظر بیاد:
"نه. صرفا میخواستم از توی قاب موبایل تو رو نگاه کنم."_میکشمت تونی!
و میفته دنبالم.
+نهه این عادلانه نیست تو سریع تر از منی!
+آها کاری که تو کردی عادلانه محسوب میشه؟!
بعد از چند دور دوییدن دور آشپزخونه بهم میرسه و با هم میفتیم روی زمین.
میخندم:
"اینقدر کینه ای نباش راجرز!"و خودم رو میندازم توی بغلش.
_تو هم اینقدر بدجنس نباش تونی!
+سعی کن زیبایی هام رو ببینی!
و قبل از اینکه بهش اجازه گفتن جمله بعدی رو بدم میبوسمش.
عمیق و طولانی.سرم رو میارم عقب و پیشونیم رو میچسبونم به پیشونیش:
"امروز خیلی توی خودت بودی."_من، میترسم تونی.
+از چی؟
_از تو. از دوست داشتنت.
دوست داشتن خیلی ترسناکه.+منم همینطور استیو. منم از دوست داشتنت میترسم. از اینکه یه روز تو رو از دست بدم میترسم. ولی دوست داشتن همونقدر که ترسناکه، قشنگ هم هست.
میدونی،
شاید دوست داشتن یعنی همین، یعنی قوی بودن.
ESTÁS LEYENDO
Alright Aphrodite [Completed]
Fanficچارلز بوکوفسکی میگفت: عشق مثل مه میمونه که با اولین پرتو واقعیت از بین میره. از اون چیزی باقی نمیمونه، جز یه رویا. ولی کاشکی بتونی چشم هاتو ببندی و فقط به صدای رویا گوش کنی راجرز. اینجوری قشنگ تره.