|𝐋𝐞𝐭'𝐬 𝐃𝐚𝐧𝐜𝐞|

165 36 17
                                    

𝐁𝐨𝐫𝐧 𝐢𝐧 𝐭𝐡𝐞 𝐑𝐚𝐢𝐧 𝐛𝐲 𝐎'𝐒𝐔𝐋𝐋𝐈𝐕𝐀𝐍

چند هفته از اون شب رویایی می‌گذره، و الان هممون توی خونه بروس جمع شدیم. تولد ناتاشاست و بروس می‌خواست سورپرایزش کنه.

خب توی این مدت، تقریبا هر روز استیو رو می‌دیدم، و تقریبا همه چیز خوب بود.
منظورم از تقریبا اینه که، یه مدتیه دچار پنیک اتکِ بدی میشم. کابوس ها زیادتر شدن و به طرز عجیب و مسخره ای وقتی توی جمع آدم ها قرار می‌گیرم، دوباره پنیک می‌زنم. استیو هم، برای اینکه بتونه با احساساتش راجع به من و باکی کنار بیاد، هر هفته میره پیش تراپیست.

اما این وسط حداقل یه چیز خوب پیش میره:
اینکه روز به روز، بیشتر مطمئن میشم چقد استیو‌ رو دوست دارم.

همین‌جور که دور از جمع یه گوشه ای برای خودم ایستادم و ویسکیم رو می‌خورم، استیو رو می‌بینم که داره میاد سمتم. فاصلش رو باهام کم می‌کنه و دست هاش رو روی دیوار کنار سرم می‌ذاره.

گرمی نفس هاش رو روی صورتم حس می‌کنم.

+مطمئنی با اینکه بقیه از رابطمون باخبر بشن مشکلی نداری؟

سرش رو تکون میده:
"راستش، برام مهم نیست."

بعد از اینکه آروم من رو می‌بوسه، دستم رو می‌گیره و میگه:
"با خودت اینجوری نکن تونی. بیا بریم پیش بقیه باشه؟"

حس می‌کنم مثل یه بمب ساعتیم که وقتی بیاد اونجا منفجر میشه. ولی نمی‌خوام ناراحتش کنم. شونه هام رو بالا می‌ندازم و همراهش میرم پیش نت و بروس.

استیو: تولدت مبارک نت!

نت: ممنون! برای بار چهاردهم!

بروس به شوخی میگه: چهارده بار تولدت رو تبریک گفته؟!

نت : نترس. استیو و تونی یه مدتیه با همن.

چشم های بروس گشاد میشه و برمی‌گرده و به من و استیو خیره میشه.

دستم رو جلوش تکون میدم:
"سلام!"

بروس:
"چی؟!
چرا به من چیزی نگفتین؟!"

استیو: تا الان فقط نت می‌دونست.

+که به خاطر ویژگی جاسوس دو جانبه بودنشه.

چشم هاش رو برام می‌چرخونه.

بروس دست هاش رو روی شونه هامون می‌ذاره:
"با وجودی که از دستتون ناراحتم، خیلی خوشحالم براتون گایز!"

و با قیافه جدی به استیو میگه:
"نمی‌تونی که تونی رو برای همیشه ازم بگیری. همم؟"

استیو می‌خنده: "سعیم رو می‌کنم."

و بعد چند نفر از دوست های نت که من نمیشناسمشون، میان توی جمعمون و با هممون گرم می‌گیرن.

Alright Aphrodite [Completed]Where stories live. Discover now