|𝐑𝐢𝐝𝐢𝐜𝐮𝐥𝐨𝐮𝐬|

104 25 8
                                    

𝐃𝐫𝐲 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐓𝐞𝐚𝐫𝐬 𝐛𝐲 𝐘𝐨𝐫𝐢𝐧𝐚

از وقتی رسیدم خونه خودم رو توی کارگاهم حبس کردم. استیو بچه هارو برده بیرون و من نمی‌دونم باید چیکار کنم.
ساخت اون قطعه لعنتی حداقل سه سال زمان برده، اون وقت من توی دو هفته چه جوری می‌تونم خنثی کنندش رو بسازم؟ من حتی نمی‌دونم اون دقیقا چیه!

می‌دونم که با من شوخی ندارن.
می‌دونم اگه کاری رو که می‌خواد نکنم و حرف هاش رو جدی نگیرم فقط دارم با جون استیو بازی می‌کنم.

ولی من..من نمی‌تونم! من استیو رو دوست دارم! بچه هامون رو دوست دارم! زندگیمون رو دوست دارم! چجوری باید به همه این ها پشت کنم؟! من، من چجوری باید...من باید به استیو بگم که دارم بهت خیانت می‌کنم و دیگه نمی‌تونیم با هم ادامه بدیم؟! بهش بگم که دیگه ازت خسته شدم؟! می‌دونم که خود پپر هم می‌دونه که چنین جفنگیاتی رو هیچکس باور نمی‌کنه، اما اون اهمیتی نمیده که اتفاق ها چجوری پیش میرن. اون فقط می‌خواد زندگی منو نابود کنه. و اون قطعا با این کارش، من رو نابود می‌کنه.

باورم نمیشه که همه این سه سال رو سر کار بودیم؟! استرنج میومد خونمون و باهامون غذا می‌خورد و بعد برای نابودی زندگیمون نقشه می‌کشید؟! اون از این ماجرا چه منفعتی برده؟ پپر چجوری تونسته پیداش کنه؟

حالم خیلی بده. من نمی‌تونم با استیو این کارو کنم. من نمی‌تونم با خودم این کارو کنم. این کارها برام مثل خودکشی می‌مونه، مثل فرو کردن چاقو توی قلبم، مثل یه دردی که ذره ذره وجودم رو توی خودش حل می‌کنه و چیزی جز یه غم ابدی برام باقی نمی‌ذاره.

〰⁠

پیتر: دد، بیا شام.
دد؟
دد!

+ اوه ببخشید حواسم نبود.
چیزی گفتی؟

پیتر: شام آماده‌ است. حالت خوبه دد؟

+آره آره خوبم، فقط یکم خستم.

سر میز می‌شینم و سعی می‌کنم طبیعی رفتار کنم. سعی می‌کنم مثل همیشه باشم.
مثل همیشه باهاشون بخندم و شوخی کنم، اما اون ترس لعنتی که زیر این خنده ها قایم شده قوی تر از این حرفاست و بالاخره، مچم رو می‌گیره.

〰⁠

_تونی، خوبی؟

از پشت بغلم می‌کنه و سرش رو می‌ذاره روی گردنم. چجوری باید خودم رو ازش دور کنم وقتی این زنده ترین حالتیه که می‌تونم تجربش کنم؟!

+خوبم فقط..یکم خستم. این روزها کارهام خیلی زیاد شدن..

و خودم رو می‌کشم کنار.
خیلی ناشیانه‌.
خیلی غم انگیز.

می‌شینه روی تخت:
"می‌دونی که اگه مشکلی هست می‌تونی درموردش باهام حرف بزنی، همم؟"

+گفتم خوبم! باشه؟!

نباید داد می‌زدم.
انتظار نداشت که سرش داد بزنم.
انتظار نداشتم که سرش داد بزنم اون هم وقتی می‌دونم که می‌خواد بهم کمک کنه.

ولی اون نمی‌تونه بهم کمک کنه. هیچ‌کس نمی‌تونه.

اما این استیوه.
کسی که هیچوقت از دست من ناراحت نمی‌شه. کسی که بیش از حد خوبه.
بیش از حدی که لیاقتش رو داشته باشم.

+ببخشید..نباید، نباید داد می‌زدم.

لبخند می‌زنه و دراز می‌کشه:
"شب به خیر عزیزم."

سرم رو تکون می‌دم و سعی می‌کنم بخوابم. ولی خب، هممون می‌دونیم که تلاش بی فایده ایه.

〰⁠

_امروز نمیری شرکت؟

تا صبح بیدار بودم و داشتم به راه حل های غیر ممکنی که لازم دارم وجود داشته باشن فکر می‌کردم:
"نه..یکم کار دارم خونه می‌مونم."

_باشه پس من می‌رم گالری.. عصر میای دنبالم که از اون راه بریم؟

سرم رو میارم بالا:
"کجا بریم؟!"

_جشن کلاس باله مورگان!

+اه یادم رفته بود.. آره میام. ساعت چند؟

سعی می‌کنه نگرانی که توی قیافش هست رو قایم کنه، که خب چندان موفق نیست:
"ساعت پنج باید اونجا باشیم."

+باشه باشه ..میام.

من رو می‌بوسه و میره بیرون.

پنجمین لیوان قهوم رو بر می‌دارم و میرم توی کارگاه.

برام مهم نیست که این کار چقدر غیر ممکن به نظر می‌‌رسه.
این کاریه که باید انجام بشه.
کاریه که من باید انجامش بدم. هرجور که شده.

〰⁠

_توی این لباس صورتی مثل فرشته ها شده!

+آره! وای خیلی نازه! داری فیلم می‌گیری دیگه؟

_آره!

توی سالن پیش بقیه پدر و مادرها نشستیم و احتمالا هممون داریم حس فوق العاده ای رو تجربه می‌کنیم.
بچه ها خیلی قشنگن. همشون. و مورگان، دلم می‌خواد همین الان برم روی استیج و بغلش کنم.

احتمالا من وو استیو داریم بیش از حد نرمال واکنش نشون می‌دیم چون نگاهِ خیرهِ بعضی ها رو روی خودمون حس می‌کنم، اما خب، کی حد نرمال رو مشخص می‌کنه؟!

وسط های مراسمه که یهو یه چیزی به ذهنم می‌رسه.

یه ایده برای ساخت دستگاه خنثی کننده.

اونقدر واقعی به نظر نمی‌رسه که بخواد که ترس هام رو از بین ببره، اما اونقدر قوی هست که مجبورم کنه بلند شم و برم خونه.

استیو دستم رو می‌گیره:
"داری میری؟! هنوز نصف جشن مونده!"

دستم رو از دستش می‌کشم:
"یه چیزی یادم اومد..یه کاری دارم که باید برم. خیلی ضروریه."

قانع نمیشه:
"ضروری تر از دخترمون؟! می‌دونی که وقتی ببینه ول کردی و رفتی خیلی ناراحت میشه!"

+مجبورم استیو خب؟
خودم بعدا باهاش حرف می‌زنم.

Alright Aphrodite [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora