|𝐀𝐥𝐢𝐯𝐞|

151 40 8
                                    

𝐎𝐥𝐝 𝐲𝐞𝐥𝐥𝐨𝐰 𝐛𝐫𝐢𝐜𝐤𝐬 𝐛𝐲 𝐀𝐫𝐜𝐭𝐢𝐜 𝐌𝐨𝐧𝐤𝐞𝐲𝐬

پشت در خونه استیو ایستادم. ساعت شش صبحه و من منتظرم حداقل یه صدایی از توی خونه بیاد تا زنگ بزنم.

_اوه، انتظار نداشتم این موقع صبح بیدار باشی.

پشت سرم ایستاده.
سرم رو برمی‌گردونم سمتش و می‌بینم که لباس ورزشی تنشه و حسابی عرق کرده.

+اوه، پس صبح ها میری باشگاه؟!

_اوه، نه میرم میدوم.

+از الان به بعد استفاده کردن از کلمه اوه رو ممنوع می‌کنم.

می‌خنده و میره در رو باز کنه:
"اینا چین تو دستت؟ برام گل خریدی؟!"

+اوه نه یعنی آره ولی..

بهم خیره میشه.

+اوه لعنت بهش یعنی اه قرار شد دیگه از این کلمه کذایی استفاده نکنیم می‌دونم!
چیزه..این ها رو خودم کاشتم.

وارد خونه می‌شم:
"به نظرم باید بذاریشون لب اون پنجرهه. غربیه و نورش برای گلها مناسبه."

دماغش رو چین می‌ده:
"پس به گیاه ها هم علاقه مند شدی."

+گیاه ها خیلی زندن و مراقبت کردن ازشون این زنده بودن رو بهت منتقل می‌کنه انگار.

لبخند می‌زنه:
"پس بهتره منم امتحانش کنم."

لبخند های راجرز خیلی قشنگن. خیلی قشنگ و زنده.

+لبخند هات خیلی خوشگلن.

با بیخیالی گفتم و چشم هاش گشاد شدن.
تک سرفه ای می‌کنه و میگه:
"صبحونه خوردی؟"

+نه.

_یه کافه همین اطراف هست که تاحالا نرفتم.
بریم اونجا؟

+ایده خوبیه.

_باشه پس من میرم دوش بگیرم قبلش.

شونه هام رو بالا می‌ندازم:
"باشه."

مالکوم از خواب بیدار شده.
میرم پیشش:
"چطوری پسر خوب!
استیو، توی این فاصله ببرمش پیاده روی؟"

_مطمئن نیستم بخوای این کارو کنی.

چشم هام رو براش ریز میکنم.

_..باشه؟

+بریم مالکوم!

حس می‌کنم منو خیلی دوست داره.
مالکوم و میگم. با خوشحالی بپر بپر میکنه. قلادش رو می‌بندم و میریم بیرون.

همه چیز خیلی خوبه تا اینکه با پپر رو به رو میشم.
احتمالا "خیلی" اتفاقی.

_هی تونی! چقد خوبه که دوباره دیدمت! وایسا ببینم، این سگ توعه؟!

+نه مال من نیست.

_اها این مالکومه مال استیوه.

+آره..

_مگه تو از سگ ها متنفر نبودی؟

+احتمالا بودم، ولی دیگه نیستم انگار.

_میشه ازت بپرسم که چرا اینقد با من سردی؟!

+شاید چون من و تو طلاق گرفته بودیم؟ و من اصلا تو رو نمی‌شناسم؟!

_این اصلا دلیل خوبی نیست تونی!

+به نظرم که هست.

_به نظرم باید حقیقت زندگیت رو از زبون من هم بشنوی!

+من دیگه باید برم پپر. فعلا.

〰⁠

_بالاخره اومدین! مالکوم اذیتت نکرد؟

+نه خوب بود.

یه نگاهی بهم می‌ندازه:
"چیزی شده تونی؟"

+نه خوبم.
بریم؟

سوار ماشین میشیم. موزیک رو پلی می‌کنم و راه می‌فتیم.

_آرکتیک مانکیز!

+می‌بینی! اونقدرها هم تغییر نکردم.

_عاشق این آهنگم.

و اینجاست که شروع می‌کنیم به خوندن جوری که صدای الکس به زور میرسه:

"You are the fugitive
But you don't know what you're runnin' from
You can't kid us
And you couldn't trick anyone
Houdini, love you don't know what you're runnin' away from
Who wants to sleep in the city that never wakes up?
Blinded by nostalgia
Who wants to sleep in the city that never wakes up!"

+صدات شبیه خروسه راجرز!

_نباید به صدای کپیتان امریکا توهین می‌کردی استارک!

+باشه ولی انتظار داشتم بگی صدای تو هم شبیه بزه‌.

می‌خنده و سرشو تکون میده.

+راستی وقتی گفتی کافه همین دور و براست منظورت این بود که با ماشین رب ساعت راهه؟!

Alright Aphrodite [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora