۱‌. دادگاه هیولاها

265 34 11
                                    

"آقای قاضی! هر روز لباساشو اینور اونور میندازه خیلی شلختست!"

"من شلختم؟! اون تویی که وسواس داری! بعدشم من از صبح تا شب کونم پاره میشه پول دربیارم تا توی رفاه زندگی کنی حالا یبار جورابم رو انداختم روی میز که چی؟!"

"خیلی گاوی چانیول! یعنی چی برات کار میکنم؟ من خودم کم تو بیمارستان خسته نمیشم! از اول زندگی هم بهمدیگه گفتیم که ی بخشی از درامدمون رو برای هزینه های مشترک جدا میکنیم و تقسیم هزینه میکنیم!"

"برو بابا! خودم شنیدم به سهون میگفتی شوهر پولدار گیر بیار تا مثل من لازم نباشه کار کنی! یعنی رسما از اینکه باهام ازدواج کردی ناراحتی!"

"برو خداتو شکر کن قاضی اینجاست وگرنه چکششو میکردم تو ی جاهاییت! تو که میدونی من از این شوخیا زیاد میکنم خوبه گفتی بهم برنمیخوره!"

"ولی میخوره بک! برای اینکه ناراحت نشی خیلی چیزا رو به روم نمیارم ولی چرا! بهم برمیخوره خیلیم بر میخوره!"

"منم از این اذیت میشم چانیول! ما حتی بلد نیستیم مثل ادم باهم صحبت کنیم!"

"چون تو هیچوقت گوش نمیدی!"

"خیر! چون تو همیشه وسط بحث خونه رو ترک میکنی تا یک هفته قهری و باید ناز بکشم!"

"چون حق با منه! بایدم منتمو بکشی!"

"نه چانیول! متاسفانه حق همیشه با تو نیست اما تو حتی قبول نمیکنی که اشتباه کردی! هم طلبکاری هم بستانکار!"

"اون بدهکاره!"

"حالا هر کوفتی! انقدر از من ایراد نگیر پارک چانیول!"

"من ایراد نمیگیرم تو پر از ایرادی بیون بکهیون!"

"کثافت حرفتو پس بگیر! تو ی عوضی هستی! باورم نمیشه با هیولایی مثل تو ازدواج کردم!!"

"هیولا؟ من؟ بکهیون فکر کنم اون تو بودی که باعث شد خواهرت خودکشی کنه! یا اون تو بودی که یک روزم به پدرت سر نزدی و اخرسر تو تنهایی مرد! اون تو بودی که همیشه برای من دردسر درست میکرد! تو همیشه بهانه‌گیری به همه چیز گیر میدی خیلی غر میزنی وسواس داری و من دیگه تحمل حملات عصبی و حملات خشم تورو ندارم! خسته شدم از اینکه هربار من باید باشم تا بهش تکیه کنی اما هرگز نتونم اسوده به تو تکیه کنم!"

وقتی که اخرین جمله‌اش رو فریاد کشید. تازه متوجه سکوت و نگاه‌ همه شد. هیچ نگاهی اندازه ی نگاه بکهیون آزارش نداد. قطره اشکش رو دید. بکهیون دوید و از دادگاه خارج شد، وکیلش پشت سرش داد زد و بیرون رفت. چانیول چیکار کرده بود؟! چطوری قلبش رو اینطوری شکسته بود؟!

دوید. وقتی وکیلش داد زد برگرد سرعتش رو بیشترم کرد. از راهرو‌ها رد شد و از در بیرون رفت. بکهیون رو دید که روی نیمکت نشسته و سرش روی شونه‌ی وکیلش، جونگینه. نکنه جونگین جای چانیول رو براش پر کنه؟! نه نه نه! نباید اجازه میداد. جلوتر رفت و اسمش رو صدا زد. جونگین بلند شد. چانیول فکر میخواد میخواد سرش داد بزنه اما گفت:

My Dilemma Donde viven las historias. Descúbrelo ahora