My Dilemma

۲۳. شب‌ها همش به میخونه میریم

توجه! : این چپتر حاوی اسمات مبتدی میباشد. در صورت اینکه دوست ندارید لطفا فقط اولاش که کشک خاصی نداره بخونید بقیه‌اش رو نخونید. البته اسماتش زیاد هم پر جزئیات نیست چون من همیشه عاشق توصیف احساس ماجرام و فکر نکنم زیاد اذیت کننده باشه. در کل خودمم خجالت زده‌ام اصلا به روم نیارید اسمات نوشتم ممنون❤️

سهون چانیول و بکهیون رو به یک بار قدیمی و پر خاطره دعوت کرده بود تا جشن بگیره! هان از خجالت سرخ و سفید میشد اما سهون اعتنایی نمیکرد و میگفت بعد از قرن‌ها بهم رسیدنشون رو باید جشن بگیرن!

مینا از اینکه بعد مدت‌ها دوباره این جمع رو کنار هم میدید خوشحال بود. با دوست دخترش گاهی بهشون می‌پیوست و یک پیک باهاشون مینوشید.

چانیول با خنده گفت:

"سهون تبریک میگم! بالاخره توام تصمیم گرفتی سینگلی رو بذاری کنار و زندگی متاهلی رو بچشی!"

بکهیون در حالی که ویسکیش رو سر میکشید به چانیول خیره شد و گفت:

"بگو ببینم این زندگی متاهلی چه طعمی داره؟!"

چانیول چندتا از مزه‌ها رو گذاشت جلوی بکهیون و با نیشخندش گفت:

"اولا شما لازم نیست الکل رو اینطوری سر بکشی خالی خالی! سر درد میگیری. دوما یک طعم شیرین و خوشمزه‌ای داره که نمیتونم ازش دست بکشم!"

هان خجالت رو‌ کنار گذاشت و با شیطنت گفت:

"سهونی بیا ما بریم وسط این دوتا مرغ عشق رو تنها بذاریم."

سهون که از خداش بود با هان یک دور برقصه بدون حرف و بصورت کاملا هول هولکی دستش رو قاپید -واقعا- و بی توجه به خنده های بکهیون و چانیول رفت وسط و رقصش رو شروع کرد‌.

چانیول با خنده بطری ودکا خالص رو برداشت و گفت:

"یادش بخیر یک‌ دورانی من ودکا رو خالص و خالی می‌خوردم."

بکهیون لبخندی زد و بطری رو از دستش گرفت:

"ولی الان دیگه نمیخوری! یکیمون باید سوبر تر و سرحال تر باشه یا نه؟!"

چانیول خندید:

"من به قصد مستی اومده بودم! ولی چشم هرچی شما بفرمایید!"

بکهیون با خنده گفت:

"راستی! تازگی ها متوجه شدم تختمون صدا نمیده. به نظرم باید فنر هاش رو چک کنیم!"

الکل پرید گلوی چانیول. خیلی خوب میدونست این حرف یعنی چی! در حالی که آب دهنش رو قورت میداد گفت:

"هرچی تو بگی! اصلا بیا الان بریم!"

و بدون ثانیه‌ای تردید بکهیون رو انداخت روی شونش و در مقابل چشم‌های بهت زده و صدا زدن‌های بکهیون که میگفت ابروشون رفت از بار بیرون رفت‌.