نامههای بکهیون
" سلام چانیولا؛
من میخوام تو این نامه دلایلی که میتونن باعث بشن رابطهامون ادامه پیدا کنه رو بنویسم.
اولش به نظرم به ما خیلی عاشق همدیگه هستیم. و ارزشش رو داره که برای پیش هم موندن تلاش کنیم. ما عشقهای دوران جوانی هستیم و مثل ژانرهای کمدی عاشقانه اومدیم اینجا! و این یک چیز خیلی بامزه و زیباست.
دومین دلیل این هستش که فکر نمیکنم شخص دیگه ای باشه که بتونه من رو بهتر از تو و تو رو بهتر از من بشناسه. ما کوچیکترین رازهای همدیگه رو میدونیم. بلدیم وقتی یکیمون بهش حمله ی عصبی یا خشم دست داد چیکار کنیم اروم بشه. میدونیم به چه چیزهایی آلرژی داریم و به چی کسایی؟! (نه چانیول سونگمین نمیتونه آلرژی زا باشه ولی نوشتمش) ما هردومون دستپخت های منحصر به فردی داریم و تو خونه هیچکس هیچوقت گرسنه نمیمونه، حتی اگه حوصله ی خرید هم نداشته باشیم تو میتونی یک غذای من دراوردی درست کنی که خیلیم بچسبه به آدم! به نظرم این یک مهارت فوق العادست. تو خیلی خلاقی و مثل من با یک منطق صاف و حوصله سر بر جلو نمیری.
سومین دلیل این هست که ما همدیگه رو بلدیم. به نظر بلد بودن کسی با شناختش فرق داره. شناخت دانش عمقی تر داشتنه و بلد بودن مثل دونستن راههایی هست که میتونه کمکت کنه به هدفت برسی! مثلا من بلدم چطوری گولت بزنم شربت دیفین هیدرامین رو بخوری و تو هربار گول میخوری! میتونم با دوتا بوس راضیت کنم که کمتر عجول باشی! به نظرم ما قلق همدیگه رو بلدیم. منظورم اینه که میدونیم چهکاری باعث میشه چه حسی داشته باشیم. میدونیم چه کارهایی باید انجام بدیم.
دلیل نهاییم این هست که بعد از بغل خواهرم، تو گرم ترین آغوش دنیا رو داری. خیلی گرم و نرمعه. همیشه بوی زندگی میدی. من رو خوشحال میکنی. دستام رو محکم میگیری. بوسههای زیبایی داری و بامزهای."بکهیون تردید داشت که آیا نامهی خوبی شده یا نه؟! تصمیم گرفت حالا که چانیول پیشش نیست تا بهش گوشزد کنه خودش به خودش نصیحت کنه "انقدر تردید نکن" نامه رو تا کرد و داخل پاکتی گذاشت. قرار نبود به جایی پست بشه. معلوم نبود چه کسی قراره بخونتش یا اصلا قراره خونده بشه؟! جونگده حرفی در این باره نزده بود.
حالا نوبت نامه ی دوم بود. امیدوار بود مجبور نشه به خاطر اشکهاش صد بار از اول بنویستش! ی جورایی مطمئن بود از اولین کلمه تا اخرین کلمهاش رو قراره تو اشکهاش غلت بزنه!
" سلام چانیولا؛
این احتمالا غمانگیز ترین نامهام باشه. قراره از زبان تو بنویسم که چرا نباید رابطه رو ادامه بدیم. ببخشید اگه موردی جا انداخته باشم.
به نظرم بکهیون خیلی جدیه. من آدم شادابی هستم و وجود همچین شخصی که اصلا بامزه و باحال نیست اونم درست کنار من اصلا خوب نیست! تازه بکهیون حتی خوش قیافه هم نیست که بشه تحملش کرد. خانوادهی خوبی هم نداشته. من دیگه خستم از بس که با حملات عصبی و غصههاش کنار اومدم و پیشش بودم. کاش یک آدم عادی تری کنارم داشتم. بکهیون خیلی خسته کنندست. همیشه یک مشکلی داره. خیلی غر میزنه. اصلا خوش نمیگذره باهاش! حتی بلد نیست درست حسابی ببوستم! من اولین بوسهاش بودم و در برابر منِ با تجربه چنین آماتوری قرار گرفته! تازگیا چاق ترم شده. رفته رفته خیلی زشت میشه. امیدوارم زودتر عقلم سر جاش بیاد و بفهمم که بکهیون ادمی نیست که لایق من باشه و بهتره دنبال یکی بهتر بگردم. سبکهای موسیقیمون هم شبیه نیست. من دیگه خستهام از بس دنبال بکهیون رفتم و تلاش کردم کمکش کنم. حتی بلد نیست درست تشکر کنه. هیچ چیزی از پارتنر خوب بودن بلد نیست."
YOU ARE READING
My Dilemma
Fanfictionنه بکهیون و نه چانیول، هیچکدوم متوجه نشدند که ازدواج شادشون برای چی به طلاق کشید؟! همه چیز بینشون تموم شده بود یا نه! تازه داشت شروع میشد! ژانر: کمدی، رمنس، درام کاپل: چانبک، کایسو، هونهان نویسنده: تیفانی تویستد