سهون درحالی که دستاش رو بالا برده بود به چانیول نگاه کرد و زیر لب گفت:
"بپریم پایین؟!"
از اونطرف هان داد زد:
"خفه شو! با چندرغاز عقلش میگه بپریم! کصخلِ زمانه! طبقه ی پنجاهه! از اینجا بپری تبدیل به سوپ میشی!"
یکی از مردهای سیاه پوش اسلحهاش رو گرفت سمتشون و عربده زد:
"خفه! یکبار دیگه صداتون در بیاد نفلهاتون میکنم!"
سهون که ایده ی درخشانی به ذهنش خطور کرد گفت:
"اگه نفلهامون کنی هیچوقت نمیفهمی مین یونگ کجاست!"
بکهیون که از همه نزدیک تر بود یدونه لگد محکم به زانوی سهون زد. چانیول از اون طرف یدونه لایک نشون داد و هان داد زد:
"دمت گرم بکی! دقیقا زدی به هدف!"
سهون کهخودش رو لایق اینهمه اتفاق نمیدونست نالید:
"من طفل معصوم بودم بی نزاکتا!"
چانیول سرش داد زد:
"بودی! شنیدی؟! بودی! الان تو بیشتر از یک طفل معصوم یک بزرگسال مستهجن هستی!"
بکهیون با کلافگی گفت:
"چانیول اصلا میدونی مستهجن چیه؟!"
"نمیدونم ولی فحش آبداری به نظر میرسه!"
هان و بکهیون همزمان اهی کشیدن. مردی که اسلحه کشیده بود به بقیه نگاه کرد و گفت:
"مطمئنید اینان؟! اینا خیلی احمق میزنن!"
سهون که بازم به باسن مبارکش برخورده بود طعنه زد:
"نکه خودت خیلی باهوشی شکسپیر! ببین اگه تو گاوی ما خودمون طویله ایم خب؟ احمقم خودتی و کل اجدادت!"
بکهیون دوباره لگدی زد که با استقبال مواجه شد! مرد جلوتر اومد و داد زد:
"چی زر زر کردی؟! شکسپیر خر کیه؟!"
سهون حق به جانب جواب داد:
"خر منه! مشکل پشکل داری؟!"
بکهیون که از شدت فقر دانش به ستوه اومده بود نالید:
"به خدا ما نمیدونیم مینیونگ کجاست! این سهونم بهره ی هوشیش زیر خط فقره! ولش کنید!"
مرد توپید:
"ببین اقا خوشگل! من بعید میدونم این رفیقتون فقیر باشه! کلکی تو کارشه! حتما دستش با مین یونگ تو یک کاسهاست!"
چانیول که بی دلیل حسادت ورزیده بود با پرخاش پرید وسط حرفش:
"ببینم چه خبرته؟! خوشل موشگل میکنی! حواست باشه به کی میگی خوشگلا! یکاری نکن همینجا موهاتو مش بذارم!"
YOU ARE READING
My Dilemma
Fanfictionنه بکهیون و نه چانیول، هیچکدوم متوجه نشدند که ازدواج شادشون برای چی به طلاق کشید؟! همه چیز بینشون تموم شده بود یا نه! تازه داشت شروع میشد! ژانر: کمدی، رمنس، درام کاپل: چانبک، کایسو، هونهان نویسنده: تیفانی تویستد