7

1.3K 378 301
                                    

از اتفاقی که اون شب افتاد سه روز گذشت. بک از اون دسته آدمایی نبود که فراموش کنه تو مستی چیکارا کرده. اون شب حتی خیلی هم مست نشده بود. فقط سرما خورد و تا حدی آسیب پذیرتر به نظر میرسید.
فردای اون شب روی تخت خودش و تو هتل بیدار شد.

همین که از حموم بیرون اومد زنگ زدن و با باز کردن در خدمتکاری که پشت در بود یه سینی بزرگ که یه کاسه سوپ گرم داشت رو براش داخل آورد و روی میز گذاشت. گفت پسر اتاق کناری صبح قبل از بیرون رفتن از هتل بهشون گفته براش اون سوپ رو بفرستن.

از سوپ متنفر بود. حالش رو بهم میزد. برای همین بدون اینکه حتی به اون کاسه نزدیک شه آماده شد و از اتاق بیرون رفت. اون روز وقتی به رستوران رسید دید که همه به شدت مشغول کارن و خود چانیول هم...

به جای هودی یه تیشرت ساده ی سفید پوشیده و یه ماسک جلوی دهنش زده بود. روی میز کار خم شده و روی برگه ی مقابلش چیزهایی میکشید. فکر میکرد چانیول بخاطر کاری که شب گذشته کرده باهاش سرد و جدی برخورد کنه ولی اون پسر باز هم با دیدنش لبخند زد و خیلی مودبانه بهش سلام کرد.

حتی ازش خواست برگرده هتل و استراحت کنه چون برای اون روز تمامی وسایل لازم رو برداشته بودن. این عجیب بود مگه نه؟ باید حداقل کمی باهاش سرسنگین تر رفتار میکرد. اگه کسی اون بلا رو سر لباسهای خودش میاورد قطعا تمامی دندوناشو تو دهنش خورد میکرد ولی چانیول حتی به اتفاقات اخیر اشاره هم نکرد.

حالا با گذشت سه روز از اون اتفاق حالش خیلی بهتر شده بود. صبح به رستوران رفت و باز هم بعد از یک ساعت حوصله‌اش سر رفت و بیرون زد. چانیول میگفت امروز کار خاصی ندارن چون برای بعد از ظهر یه کاری داشت که باید بهش رسیدگی میکرد.

پدرش یک ساعت پیش تماس گرفت و خبر داد که فردا خونه هاشون حاضر میشه و میتونن از اون هتل بیرون بیان. این خبر خیلی خوبی بود چون به شدت از موندن تو اون هتل خسته شده بود.

تو یه کافه ی قدیمی نزدیک به محل رستوران نشسته و سرش تو گوشیش بود. تو اینترنت و سایت های مختلف میچرخید که برای سرگرمی تو سایت خرید لباسی که مدتها بود برای رفع بی حوصلگی ازش خرید میکرد رفت.

در کل شاید چیزهای زیادی نبود که بتونه اون رو خوشحال کنه. هرچیزی بعد از یه مدت کوتاه دلش رو میزد. از جمله لباس... هیچ لباسی رو به غیر از دو بار نمیتونست بپوشه و بعد مینداخت کنار برا همین حالا به عنوان یکی از مشتری های خیلی خوب اون سایت پوشاک معروف شناخته میشد.

برای خودش یه کت اسپرت با شلوار جذب مشکی انتخاب کرد و درست قبل از اینکه روی آیکون پرداخت کلیک کنه چشمش به چیزی خورد. یه کلاه کپ مشکی و خیلی شیک...

کلاه کپ چانیول، همونی که نابودش کرد هم مشکی بود. این حتی از اون هم زیباتر و صد البته گرون تر بود. مطمئنا پسری مثل چانیول هیچ زمان دویست دلار برای خریدن یه کلاه کپ هزینه نمیکرد.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now