_ اینجا بهم خوش نمیگذره. میخوام برم خونه.
بک با بداخلاقی اعتراض کرد و لی در حالیکه به بقیه لبخند میزد دستش رو گرفت و محکم فشار داد.
× با یه گوشه وایسادن قرار نیست بهت خوش بگذره بک.
بک پوزخند زد و به اطرافش نگاه کرد.
_ هوم حق با توعه. خب الان چیکار کنم که خیلی بهم خوش بگذره؟ از یه طرف خواهر و برادر مزخرف با نگاهشون قورتم میدن. از اونطرف پدرم با هر بار دیدنم لبخند میزنه و به اطراف اشاره میکنه که بهم بفهمونه بهترین برنامهی خانوادگی رو برامون چیده. میجو مثل کنه بهم چسبیده و خیلی خوش شانسم که بخاطر تماسهای کاریش برای چند ثانیه دست از سرم برمیداره. سوجین هم اینجاست و اونقدر خودشو به چان مالونده که بعید نیست اگه چان تحت تاثیر قرار نگرفته باشه. از اون طرف هم جونگین لعنتی قرار بود امروز خونه بمونه و لبتاب رو گیر بیاره اما صبح زود وقتی سرم رو میچرخونم میبینم اونم با کیونگسو و یه مشت احمق دیگه اینجاست و قراره خوش بگذرونه. خب به نظر تو چیکار میتونم بکنم که کمی بهم خوش بگذره؟
لبهای لی خط شد و بدون اینکه چیزی بگه هوم کرد. خب شاید شرایط اونقدرا هم خوب نبود که بک حتی بخواد به چیزی تظاهر کنه.
بک با اخم اطراف رو بررسی کرد و پرسید:
_ اصلا جونگین کدوم گوریه؟ چرا این اطراف نمیبینمش؟
لی دستش رو جلوی دهنش گرفت تا جلوی قهقهه زدنش رو بگیره و گفت:
× اونم وضعیت خیلی خوبی نداره و مثل تو گیر افتاده. کیم سجونگ هم اینجاست و خیلی دوست داره با همدیگه وقت بگذرونن.
نیش بک باز شد و پوزخند زد.
_ خب الان فرار کرده که گیر نیوفته؟
× دوست داشت فرار کنه. حتی اگه میتونست هم حتما این کار رو انجام میداد ولی خب الان... شرایطش یکم متفاوته.
کمی اونطرف تر مقابل سرویس بهداشتی.
کیونگ ساعتش رو چک کرد و پوف بلندی کشید. نزدیک به بیست دقیقه میشد که اونجا وایساده بود و کاپشن رئیسش رو نگه داشته بود. صداش رو صاف کرد و با صدای نسبتا بلندی پرسید:
_ همه چیز رو به راهه قربان؟ حالتون خوبه؟
با شنیدن صدای فریاد بلند جونگین از جاش پرید و یک قدم عقب رفت.
+ خودت چی فکر میکنی کیونگسو؟ دیروز اونقدر مایعات و کوفت و زهرمار به خوردم دادی که الان حتی نمیتونم از اینجا بیرون برم.
با گیجی کنار شقیقهاش رو خاروند و گفت:
_ خب شما مسموم شده بودین و این تنها راه خوب شدنتون بود. عوضش الان حالتون خیلی بهتره اینطور نیست؟
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...