روز مراسم فرا رسید و از صبح همه مشغول به کار بودن. بیون جون وو و مین هیون کارهای هماهنگی و لیست میهمانان رو چک میکردن. جونگمین با خبرنگارها هماهنگ میکرد و سولیون و تیمش قرار بود بک رو برای شب آماده کنن.
در این بین بک آسون ترین گوشهی کار رو گرفت و به عنوان کمک به بقیه جیون رو با خودش به خونه برد تا تو دست و پاشون نپلکه.
حالا جیون روی مبل مقابل تلویزیون نشسته بود و کارتون میدید. چانیول کمی پیش براش پاپ کورن درست کرده بود و اون هر چند دقیقه یکبار دستهاش رو پر از پاپ کورن میکرد و سمت دهنش میبرد اما فقط دو تا پاپ کورن وارد دهنش میشد و بقیهاش بیرون میریخت.
جیون داشت کارتون زندگی جدید امپراطور رو نگاه میکرد و بک هم دست به سینه کنارش نشسته بود. به نظر کارتون جالبی بود و از یه جایی به بعد توجهش جلب شد. داشت کارتون رو دنبال میکرد که یهو جیون دستش رو سمت تلویزیون دراز کرد و گفت:
× این سوجینه... چون نچسبه...
بک به شخصیت ایزما نگاه کرد و با صدای بلند زیر خنده زد. حالا حتی جیون هم اون دختر رو میشناخت.
_ چطور به این نتیجه رسیدی؟
جیون یکم فکر کرد و بعد گفت:
× چون امپراطور دوستش نداره و میگه نچسبه. شما هم سوجینو دوست نداری.
بک سر تکون داد و دستش رو با افتخار روی سر پسرک کشید.
_ و اونوقت من امپراطورم؟
× آره بابا بزرگم هر بار با هم کارتون میبینیم اینو میگه.
_ چی میگه؟
_ میگه شما با بقیه جدی ای و فکر میکنن بدجنسی ولی واقعا مهربونی و دوست داری بقیه دوستت داشته باشن. میگه شما به اندازهی امپراطور تنهایی...
لبخند از روی لبهای بک رفت و به تلویزیون خیره شد.
_ بابا بزرگت الکی گفته. من تنها نیستم. شینگ و چانیول هستن.
جیون کمی پاپ کورن تو دهنش گذاشت و با دهن پر گفت:
× منم هستم. بابا بزرگ گفت ما تو یه تیمیم.
بک از اون حرفش خندید و جیون رو تو بغلش کشید و روی پاش نشوند.
_ درسته. ما تو یه تیمیم.
به ادامهی کارتون مشغول بودن که کمی بعد در اتاق باز شد و چانیول با موهای خیس و لباسهای جدید بیرون اومد. بک سمتش چرخید و ازش خواست اون هم بیاد و کنارشون بشینه.
چانیول که کنارشون نشست بک با سر به تلویزیون اشاره کرد و پرسید:
_ تو با دیدن ایزما یاد کسی نمیوفتی؟
+ چی؟
_ این زنیکه ایزما... تو رو یاد کسی نمیندازه؟
چانیول به تلویزیون نگاه کرد و چند ثانیهی بعد لبخند زد. میدونست بک یاد چه کسی افتاده ولی به جای اینکه اسم اون فرد رو ببره جواب داد:
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...