31

1.4K 358 453
                                    

روز مراسم فرا رسید و از صبح همه مشغول به کار بودن. بیون جون وو و مین هیون کارهای هماهنگی و لیست میهمانان رو چک میکردن. جونگمین با خبرنگارها هماهنگ میکرد و سولیون و تیمش قرار بود بک رو برای شب آماده کنن.

در این بین بک آسون ترین گوشه‌ی کار رو گرفت و به عنوان کمک به بقیه جیون رو با خودش به خونه برد تا تو دست و پاشون نپلکه.

حالا جیون روی مبل مقابل تلویزیون نشسته بود و کارتون میدید. چانیول کمی پیش براش پاپ کورن درست کرده بود و اون هر چند دقیقه یکبار دستهاش رو پر از پاپ کورن میکرد و سمت دهنش میبرد اما فقط دو تا پاپ کورن وارد دهنش میشد و بقیه‌اش بیرون میریخت.

جیون داشت کارتون زندگی جدید امپراطور رو نگاه میکرد و بک هم دست به سینه کنارش نشسته بود. به نظر کارتون جالبی بود و از یه جایی به بعد توجهش جلب شد. داشت کارتون رو دنبال میکرد که یهو جیون دستش رو سمت تلویزیون دراز کرد و گفت:

× این سوجینه... چون نچسبه...

بک به شخصیت ایزما نگاه کرد و با صدای بلند زیر خنده زد. حالا حتی جیون هم اون دختر رو میشناخت.

_ چطور به این نتیجه رسیدی؟

جیون یکم فکر کرد و بعد گفت:

× چون امپراطور دوستش نداره و میگه نچسبه‌. شما هم سوجینو دوست نداری.

بک سر تکون داد و دستش رو با افتخار روی سر پسرک کشید.

_ و اونوقت من امپراطورم؟

× آره بابا بزرگم هر بار با هم کارتون میبینیم اینو میگه.

_ چی میگه؟

_ میگه شما با بقیه جدی ای و فکر میکنن بدجنسی ولی واقعا مهربونی و دوست داری بقیه دوستت داشته باشن. میگه شما به اندازه‌ی امپراطور تنهایی...

لبخند از روی لبهای بک رفت و به تلویزیون خیره شد.

_ بابا بزرگت الکی گفته. من تنها نیستم. شینگ و چانیول هستن.

جیون کمی پاپ کورن تو دهنش گذاشت و با دهن پر گفت:

× منم هستم. بابا بزرگ گفت ما تو یه تیمیم‌.

بک از اون حرفش خندید و جیون رو تو بغلش کشید و روی پاش نشوند.

_ درسته. ما تو یه تیمیم.

به ادامه‌ی کارتون مشغول بودن که کمی بعد در اتاق باز شد و چانیول با موهای خیس و لباسهای جدید بیرون اومد. بک سمتش چرخید و ازش خواست اون هم بیاد و کنارشون بشینه.

چانیول که کنارشون نشست بک با سر به تلویزیون اشاره کرد و پرسید:

_ تو با دیدن ایزما یاد کسی نمیوفتی؟

+ چی؟

_ این زنیکه ایزما... تو رو یاد کسی نمیندازه؟

چانیول به تلویزیون نگاه کرد و چند ثانیه‌ی بعد لبخند زد. میدونست بک یاد چه کسی افتاده ولی به جای اینکه اسم اون فرد رو ببره جواب داد:

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now