تو اتاقش نشسته بود و با گوشی جدیدش ور میرفت. فعلا نمیتونست اون گوشی رو به کیم جونگین پس بده و این خیلی خجالت آور بود. البته اون تصمیم داشت گوشی رو پس بده ولی چون جونگین مجبورش کرد که پول صبحونه و میزهای رزرو شده رو پرداخت کنه مجبور بود کمی بیشتر اون گوشی رو پیش خودش نگه داره.
تو اینترنت میچرخید و جدیدترین و خفن ترین موتور ها رو چک میکرد. همیشه دوست داشت یه موتور برای خودش داشته باشه و حتی برای خریدنش هم برنامه ریزی میکرد.
اما هربار مشکلی براش پیش میومد که مجبور میشد تمام پس اندازهاش رو خرج کنه و الان هم که حتی پول خرید یه گوشی ساده رو نداشت. آهی کشید و سرش رو به دو طرف تکون داد.
_ آه کیونگسو... داری با زندگیت چیکار میکنی؟ با این سن حتی نمیتونی یه موتور ساده بخری... حتی گوشی دستت هم متعلق به خودت نیست پسر... چیکار میکنی پس؟
از عکس یه موتور اسکرین شات گرفت. موتور خفنی بود. محکم هم به نظر میرسید. مصرف بنزینش هم کم بود و زیاد سر و صدا نداشت. تنها مشکلش قیمت بالاش بود.
_ یعنی میشه روزی برسه که بدون فکر کردن به موجودی حسابت این موتور رو بخری؟
با خودش حرف میزد و از خودش سوال میپرسید.
پوفی کشید و از نت بیرون اومد. خواست گوشی رو کناری بندازه که به یاد چانیول افتاد. چند روز بود که با همدیگه حرف نزده بودن و از حال و روز دوستش بی خبر بود.باهاش تماس گرفت و بعد از چند بوق صدای گرفتهاش رو شنید.
+ هی کیونگ... پس بالاخره زنگ زدی.
_ چه بلایی سر صدات اومده؟
صدای سرفه های چان به گوشش خورد.
_ سرما خوردی؟
+ آره. امروز بهترم ولی دیشب داشتم میمردم.
تو جاش لم داد و پرسید:
_ چرا؟ با سر و کلهی خیس بیرون رفته بودی؟
+ مجبور بودم. دیرم شده بود و نمیتونستم موهامو خشک کنم.
_ خب الان چی؟ دکتر رفتی؟ آمپول زدی؟
+ نه. تو خونه موندم و دارم استراحت میکنم.
کنار شقیقهاش رو خاروند و پرسید:
_ اون پسره بیون بکهیون... اون ازت مواظبت میکنه؟ یادمه گفته بودی با همدیگه دوست شدین.
مکثی شد و صدای چانیول رو نتونست بشنوه.
+ آره. حواسش بهم هست.
_ الکی میگی؟
+ نه راست میگم. دیشب برام سوپ خرید.
هومی کرد و سر تکون داد. دلش میخواست درمورد اتفاقات اخیر با چان حرف بزنه اما نمیخواست همیشه اون کسی باشه که از مشکلاتش میگه. برای همین پرسید:
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...