بک و جونگین تقریبا یک ساعت با همدیگه بحث کردن و داد زدن و حتی چند بار برای درگیر شدن به سمت هم هجوم بردن ولی دو نفر دیگه مانع شدن و از هم جداشون کردن.
هر حرفی که جونگین میزد روی روح بک خراش مینداخت و صدای بک باعث میشد اوقات جونگین تلخ شه.
اون برای این سفر کلی برنامه ریزی کرده و از سوبین و دوست عکاسش خواسته بود که به اونجا بیان. بقیهی افرادش تو یه هتل در نزدیکی اونجا اقامت داشتن و قرار بود چیزهای زیادی از اون و کیونگسو ببینن.
بعد از دیدن اون پسر رو مخ تصمیم داشت به همراه کیونگسو از اونجا بره ولی مشکل بزرگش این بود که دو کیونگسو تصمیم داشت کنار دوستش بمونه و از طرف دیگه خودش میخواست تا حد ممکن اون رو از کیم سونگهو دور کنه.
بعد از چند دقیقه این بکهیون بود که سکوت رو شکست.
_ واقعا تو بدون اینکه کسی از دیدنت خوشحال باشه وسایلت رو جمع کردی و اومدی اینجا و برنامه داری تا هفتهی آینده هم اینجا بمونی؟ تو چی هستی؟ یه کنهی رو اعصاب و احمق؟
اخمهای جونگین بیشتر از قبل تو هم شد و گفت:
× حداقلش اینه که من مثل تو دنبال یه بهانهی تخمی نبودم و از سئول تا اینجا رو بخاطر یه شیشه عطر کوفتی نیومدم.
_ اینکه تو از مستی دو کیونگسو سوءاستفاده کردی تا بیای و آویزونش شی بهانه نیست؟
× بین من و تو اون کسی که از مستی بقیه سوءاستفاده میکنه تویی نه من. کیونگسو خودش کسی بود که از من خواست تا به اینجا بیام اما تو چی؟ کدوم احمقی بخاطر یه عطر کوفتی از سئول تا بوسان میره؟
کیونگسو لب پایینش رو به دندون گرفت و سرش رو پایین انداخت. نمیدونست به چه دلیل احمقانهای شب گذشته با جونگین حرف زده و حتی چیا گفته ولی دیدن زمان یک ساعت و نیم مکالمهای که تو گوشیش ثبت شده بود تا حدی بهش ثابت میکرد که حرفهای زیادی زده و حالا میخواست خودش رو بکشه.
بک پوزخند زد و سر تکون داد. از اون مرد متنفر بود چون ارزش اون عطر خاص رو نمیدونست و اینطوری چرت و پرت میگفت.
_ اینجا خونهی منم هست و برای اومدن بهش نیازی نیست به کسی زنگ بزنم و به طرز مفتضحانهای خودم رو بهش تحمیل کنم. اینکه از مستی بقیه برای منافع خودت استفاده کنی اوج بیشعوریه.
بعد از زدن این حرف چانیول دستش رو جلوی دهنش گرفت تا لبخندش به چشم نیاد.
× و کی از بیشعوری حرف میزنه؟ کسی که از مستی نامزد دوستش سوءاستفاده کرد و باهاش خوابید؟
_ من و تو هیچ زمان با هم دوست نبودیم و من با دختره نخوابیدم. ولی تمام این اتفاقات از روی مخ بودن و بیشعوری تو چیزی کم نمیکنه جونگین. تمام این مدت فکر میکردم به تو کمک کردم اما الان میبینم که دختره رو از دست تو نجات دادم.
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...