از پله ها پایین رفت و نگاهش رو اطراف بار کوچیک چرخوند. کمر و پایین تنهاش مثل جهنم درد میکرد و ترجیح میداد دراز بکشه.
چند ثانیه بعد چشمش بهش افتاد که گوشهی بار نشسته بود و اطراف رو نگاه میکرد. دستی به موهاش کشید و سمت مبلی که یشینگ روش نشسته بود رفت.
کنارش روی مبل نشست و دکمه های بالای پیرهنش رو باز کرد.
_ بالاخره پیدات شد لعنتی... زودتر از اینا منتظرت بودم.
یشینگ لبخند زد و کمی نزدیک تر بهش نشست. دستش رو دور شونهی بک انداخت و گفت:
+ قرار بود سورپرایزت کنم ولی باز هم نتونستم به مراسم برسم.
_ حیف شد... امشب تو مراسم به مشتهات نیاز داشتم.
بک با جدیت گفت و ابروهای لی با تعجب بالا رفت.
+ مشت های من؟ برای چی؟
بک با دست به یکی از کارکنا اشاره کرد تا میزشون رو از مزه و نوشیدنی پر کنه و بعد گفت:
_ مین هیون تصمیمش رو گرفته. این بار واقعا آرزوی مرگ کرده. اگه امشب بودی دوتایی کارش رو تموم میکردیم.
لی با تعجب سمتش چرخید و به چهرهی آروم و خونسرد دوستش نگاه کرد. این اصلا خوب نبود. میدونست بک فقط تحت یک شرایط اینقدر آروم و خونسرد به نظر میرسه و اون هم زمانی بود که از همیشه بیشتر میترسید و نگران بود.
چند ساعت پیش که بک بهش پیام داد و گفت فقط تا صبح وقت داره که خودش رو به سئول برسونه حدس میزد یه اتفاقی افتاده باشه ولی اینطوری دیدن بک... شاید بدتر از چیزی بود که فکرش رو میکرد.
کمی بیشتر به بک نزدیک شد و با ملایمت پرسید:
+ بک... چی شده؟
بکهیون به ظرفهای پر از مزه ای که روی میز مقابلشون چیده میشد نگاه کرد و چیزی نگفت. تا زمانی که چندین شات پر مقابلشون قرار گرفت و اون اولین شات رو سر کشید.
بعد از چند ثانیه گفت:
_ اون ساعتی که میجو بهم هدیه داد در اصل هدیهی برادرم بود و... یه شنود کوفتی هم داخلش بود.
چشمهای لی از قبل هم بیشتر گرد شد.
+ چی؟
_ هوم... همه چیز رو ضبط کرده. تمام حرفهایی که درمورد چان زدم هم بود. اینکه میخوام باهاش باشم و یا حتی وقتی لوکاس رو بوسیدم تا بفهمم چه حسی به چان دارم. وقتایی که چان رو به بهانهی نقش بازی کردن میبوسیدم و حتی لاس های اون لعنتی با خودم رو هم ضبط کرده بود. همشونو...
بک شات بعدی رو بالا داد و پوزخند زد.
_ وویسها رو جوری چیده بود که حتی خودمم با شنیدنشون حالم از بیون بکهیون بهم خورد. چه برسه به بابام که قراره این وویسا رو بشنوه.
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfikceصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...