با بک به فرودگاه اومده بودن و اون نمیتونست درست به بک نگاه کنه. هر بار که بکهیون باهاش حرف میزد یا لمسش میکرد صداش توی خواب رو میشنید که با لحن آروم اما سکسی بهش میگفت عاشقش شده برای همین خیلی نامحسوس سعی میکرد ازش فاصله بگیره و نذاره اون لمس ها ادامه پیدا کنه.
این اولین باری نبود که چنین خوابی میدید. به طرز عجیبی از اون شب که بک گفت میجو از پنجرهی اتاقش به اونها نگاه میکنه و بوسیدش خوابهای بهم ریخته و عجیبش شروع شد.
الان هم که به سمت فرودگاه میرفتن با دیدن لبخند روی لبهای بک و پیرهنش که نسبتار باز بود و تا نصف سینه هاش رو به نمایش گذاشته بود باز حالش عجیب میشد.
باید در اسرع وقت با کیونگسو حرف میزد. شاید اون میتونست بهش بگه چه مرگش شده و باید چیکار کنه.
_ میتونم بپرسم دقیقا به کجا داری نگاه میکنی؟
سرش رو بلند کرد و پوزخند گوشهی لب بک رو دید. خیلی بد شد. اون در حین فکر کردن نگاهش به سینهی بک خیره مونده بود.
+ من... داشتم فکر میکردم.
_ هوم حتما چیز مهمی بوده. آخه خیلی بد خیره شده بودی.
چان دید که بک دستش رو بلند کرد و سمت یقهاش برد. معذبش کرده بود و حالا اون میخواست دکمه های لباسشو ببنده.
+ هی من منظوری نداشتم. اگه معذبت کردم معذ...
دید که بک دو تا دکمهی دیگهی پیرهنش رو هم باز کرد و حالا رسما تا روی شکمش رو میتونست ببینه.
_ برای چی باید معذب شم؟ اگه نگاه کردن به من باعث میشه بتونی تمرکز کنی پس راحت باش. ولی امیدوارم وقتی که داری به من نگاه میکنی قیافه و هیکل ناقص اون دختر جلوی چشمت نیاد.
حرفش باعث شد چان هم خندش بگیره و هم از شدت خجالت سرش رو پایین بندازه.
کمی بعد ماشین تو پارکینگ فرودگاه پارک شد و ازش پیاده شدن. بک دستهاش رو تو جیبهای شلوارش برده بود و با آرامش کنارش قدم میزد.
سوجین کمی پیش بهش پیام داده بود که تو فرودگاه منتظرشه و اون تازه فهمیده بود که فراموش کرده به سوجین درمورد بکهیون بگه. خودش رو به بک رسوند و گفت:
+ من فراموش کردم به سوجین بگم با تو میام. حالا اون دو تا بلیط گرفته و اینطوری یه بلیط اضافه میاد.
بک با آرامش سمتش چرخید و پرسید:
_ منظورت چیه که میگی فراموش کردی؟
+ یعنی بهش نگفتم. حتی یکم پیش یادم اومد که اونم قراره باهامون بیاد.
نیشخندی روی لبهای بک شکل گرفت و با آرامش عینک آفتابیش رو از روی چشمش برداشت.
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...