با نوری که تو صورتش میخورد چشمهاش رو باز کرد و خمیازهی بلندی کشید. بخاطر مستی دیشب سردرد داشت و بوی الکل لباسهاش اذیتش میکرد.
از روی تخت پایین اومد و سمت سرویس بهداشتی رفت. حالا که به اندازهی دیشب ناراحت یا عصبانی نبود باید با دقت برای مهمونی فردا شب آماده میشد و چون میدونست تو مراسم تقریبا تمام خبرنگارایی که میشناخت حضور دارن. پس خیلی مهم بود که بعد از پنج سال مجههی جدیدی از خودش رو بهشون نشون بده و حال مین هیون رو بگیره.
بعد از یک دوش کوتاه از حمام بیرون اومد و داشت مقابل آیینهی بخار گرفتهی حمام مسواک میزد که با یادآوری اتفاقات شب گذشته دستش از حرکت ایستاد.
تمامی جزئیات اتفاقات شب گذشته به ذهنش هجوم آورد و مثل یک فیلم از جلوی چشمش گذشت.دیشب چانیول...
با فکر کردن به بوسهای که شروع کنندهاش خود چانیول بود کم کم نیشش باز شد. پس بالاخره اون پسر شکست رو پذیرفت. این عالی بود...
وقتی از سرویس بهداشتی بیرون اومد و لباس پوشید همچنان داشت به بوسهی دیشب فکر میکرد. مطمئنا الان دیگه چانیول نمیتونست چیزی رو انکار کنه.
اون مشروب نخورده و مست نبود پس دقیقا میدونست داره چیکار میکنه. امیدوار بود از دیشب تا صبح اون پسر به درگاه خدا طلب بخشش نکرده باشه و نخواد ازش فاصله بگیره چون حوصلهی برگشتن به مرحلهی اول رو نداشت.
یک دست لباس راحتی پوشید و بدون خشک کردن موهاش از اتاق بیرون رفت. یه پتوی مسافرتی و مچاله شده روی مبل به چشمش خورد و نیشش باز شد.
سمت آشپزخونه رفت و چانیول رو دید که پشت میز نشسته بود و چیزی رو تو گوشیش نگاه میکرد.
_ امروز صبحونه نداریم؟
چان سریعا گوشی رو خاموش کرد و از روی صندلی بلند شد.
+ صبحت بخیر. فکر کردم کمی بیشتر میخوابی برای همین صبحونه درست نکردم.
گوشیش رو تو جیبش گذاشت و سمت یخچال رفت تا صبحانه درست کنه. بک دست به سینه با یه پوزخند کج به کانتر تکیه زده و اون رو نگاه میکرد.
مشخص بود که اون مرد تا صبح بیدار بوده چون قیافهاش خیلی خسته به نظر میرسید. با نهایت بدجنسی و نیش باز پرسید:
_ دیشب خوب خوابیدی؟
چانیول چند تا تخم مرغ از داخل یخچال بیرون کشید و سر تکون داد.
+ آره خیلی
بک با سر به پتوی روی مبل اشاره کرد و پرسید:
_ اونوقت چرا نیومدی تو اتاق؟ ترسیدی دوباره به گناه بیوفتی؟
چان آب گلوش رو قورت داد و نگاهش رو ازش گرفت. از کابینت کنارش ماهیتابه رو بیرون آورد و روی گاز گذاشت.
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...