پشت میز کافه نشسته بودن و بهم خیره نگاه میکردن. بک با نیشخند و جونگین با حرص نفسش رو بیرون داد و از پنجره بیرون رو نگاه کرد. حالا علاوه بر مشکل اصلیش که اومدن سجونگ بود باید با بکهیون هم سر و کله میزد. این افتضاح بود و همهی اتفاقهای بد دقیقا امروز سرش میومد.
بک با آرامش کمی از هات چاکلتش نوشید و لبخند زد.
_ بخوام باهات صادق باشم باید بگم خیلی احمقی جونگین. برای فرار از این ازدواج یه راه خیلی آسون وجود داره اما تو سخت ترین و احمقانه ترینشون رو انتخاب کردی.
اخمهای جونگین بیشتر از قبل تو هم شد.
+ و فکر میکنی کار ساده تر چی میتونست باشه؟
_ اگه من جای تو بودم و عموی عوضیم ازم میخواست با دخترش ازدواج کنم به راحتی خودم رو میکشتم. اینطوری نه فقط اون که هیچکس دیگه نمیتونست به کاری مجبورم کنه.
+ توام وضعیتت بهتر از من نیست. بخاطر حماقت خودتت دست برادرت آتو دادی و حالا باید به خواسته های اون عمل کنی. توام مجبوری با کسی ازدواج کنی که ازش خوشت نمیاد.
_ من و تو مثل هم نیستیم جونگین. من در بدترین حالت مین هیون رو از روی پل سئول پرت میکنم پایین اما تو چی؟ میتونی اینک کار رو با عموت انجام بدی؟
جونگین چیزی نگفت و نفسش رو با حرص بیرون داد. فعلا نمیتونست. اما اگه مجبور میشد با سجونگ ازدواج کنه شاید هیچ زمان نمیتونست کاری با یوهان بکنه.
_ خب دیگه بیشتر از حدت برات وقت گذاشتم. مطمئنم میدونی که درمورد چیزهایی که گفتم باهات شوخی ندارم و ازت چی میخوام.
جونگین پوزخند زد. چیزی که بک ازش میخواست تقریبا غیر ممکن بود چون اگه گیر میوفتاد همه چیز به ضررش میشد و ممکن بود حتی کارش به زندان بکشه.
+ تو منو چی فرض کردی بک؟ یه دزد حرفهای که اینکار ها براش عادیه؟
_ شاید دزد نباشی ولی دزد زیاد دیدی پس میتونی مثل اونا رفتار کنی. وقتشه یه خودی نشون بدی وکیل کیم.
جونگین خواست حرفی بزنه که گوشیش زنگ خورد و با دیدن اسم سجونگ اخمهاش بیشتر از قبل تو هم رفت. بالاخره رسیده بود. بک سرش رو کمی جلو کشید و با دیدن اسم اون دختر روی گوشی کای نوچ نوچی کرد و گفت:
_ وقت زیادی نداری پسر. فقط به این فکر کن که اگه سجونگ و کیونگسو بفهمن این مدت چه نقشه هایی براشون داشتی چیکارت میکنن و اونوقت میتونی درست ترین تصمیم رو بگیری.
جونگین گوشیش رو خاموش کرد و پرسید:
+ از کجا مطمئنی که وویس رو تو لبتابش نگه داشته؟ شاید یه نسخه ازش جای دیگه ای هم داشته باشه.
_ تو به اونش کار نداشته باش. فقط برام لبتاب رو بیار.
+ اگه چنین مدرکی ازت داخلش باشه لبتاب رو با خودش همه جا میبره و من نمیتونم جلوی چشم خودش لبتاب رو بردارم و اونقدر صمیمی نیستیم که باهاش همه جا برم.
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...