40

1.5K 361 313
                                    

بک لباسهای بهتری پوشیده و با یک لبخند مصنوعی روی مبل مقابل اونها نشسته بود ولی تو دلش دعا میکرد این یک کابوس وحشتناک باشه و در آخر با صدای چانیول چشمهاش رو باز کنه.

هر چند این اتفاق نیوفتاد و اون کاملا بیدار و هوشیار بود. سولیون و جونگمین به همراه مین هیون و همسرش در دو طرفش روی مبل های دیگه و پدرش دست به سینه و با لبخندی که به خوبی میتونست فیک بودنش رو تشخیص بده روی مبل مقابلش نشسته بودن و کسی چیزی نمیگفت.

تنها صدایی که تو خونه میپیچید صدای حرف زدن جیون و یولی عزیزش بود که از اتاق چان میومد.

این سفر کوفتی از کجا پیداش شده بود؟
خیلی خوب میشد اگه اونها اینجا بمونن و خودش به بهانه‌ی کارهای رستوران برگرده ولی با حرفی که پدرش به محض ورود به خونه با در آغوش گرفتنش بهش زد باعث شد تمام امیدهاش برای دوری از خواهر و برادر احمقش دود شه و هوا بره.

" + اومدیم تا تو این سفر چند روزه همراهیت کنیم بک. مدت زیادی میشه که خانوادگی با هم سفر نرفته بودیم و این بهترین موقعیته اینطور فکر نمیکنی؟"

اصلا اینطوری فکر نمیکرد. اونها میتونستن اینجا بمونن و هر غلطی که دلشون میخواست بکنن ولی خودش ترجیح میداد برگرده سئول و شبها با چانیول تلفنی حرف بزنه. اما حتی اینکار رو هم نمیتونست بکنه چون مشخص بود پدرش بخاطر وقت گذروندن با اون به بوسان اومده و هیچ جوره راه فراری براش باقی نمونده بود.

خیلی آروم سرش رو پایین انداخت و به مبلی که دیشب با چان روش بودن نگاه کرد. کاملا تمیز بود. حتما شب گذشته بعد از اینکه خوابش برده بود چان برگشت و آثار جرم رو به خوبی پاک کرده بود.

× انقدر ضایع بازی در نیار و به این مبل کوفتی خیره نشو لعنتی.

صدای لی کنار گوشش باعث شد سرش رو بلند کنه و به دوستش که با لبخند به بقیه نگاه میکرد خیره شه.

_ چی؟

× اگه دنبال مدارک کارتون هستی من... اهم... نزدیکای صبح برگشتم و تمیزشون کردم.

یشینگ اینکار رو کرده بود؟ خب اون مشکلی نداشت. دوست عزیزش قبلا هم چنین کمکهایی در حقش کرده بود. لبخندش کمی واقعی تر از قبل شد و گفت:

_ تو بهترین مادری هستی که تو زندگیم داشتم شینگ. قبلا بهت گفته بودم؟

× فعلا ببند دهنتو. اون لباسو بکش بالاتر که اگه آقای بیون چشمش به گردنت بیوفته هردومونو میکشه.

بک سر تکون داد و با لبخند به پدرش که با چشمهای ریز اون رو آنالیز میکرد خیره شد. صبح بعد از اینکه موفق شدن کمی جیون رو دست به سر کنن با عجله خودش رو به اتاقش رسوند و لی هم پشت سرش وارد شد. هیچی نمیگفت ولی خودش براش یه لباس یقه اسکی انتخاب کرد و مجبورش کرد اون رو بپوشه. وقتی خواست اعتراض کنه چشمش به آیینه‌ی کنا تختش افتاد و سمتش رفت. اون چانیول لعنتی دیشب تو اوج مستی مارکش کرده بود.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now