59

1.3K 298 386
                                    

جونگین روی صندلی سرد بیمارستان نشسته بود و با استرس پاهاش رو تکون میداد. عصر که از کیونگ جدا شد هیچ زمان فکرش رو نمیکرد که الان کارشون به بیمارستان بکشه و خودش پشت در اتاق عمل منتظر بیرون اومدن دکتر باشه تا بتونه حال مردی که بیهوش زیر دست جراح ها افتاده رو بپرسه.

امشب همه چیز رو شنید. وقتی کیونگ در اوج مستی گفت ای کاش خیلی اتفاقی اون هم به همون رستوران بیاد تا به بهانه‌ی مستی ببوستش با عجله از جاش بلند شد و برای رفتن به اون رستوران حاضر شد. برای اینکه همه چیز ضایع به نظر نرسه سوبین رو هم با خودش همراه کرد اما درست زمانی که سوار ماشین شدن صدای روبی رو شنید و برای یک لحظه تمام بدنش یخ زد.

فکر میکرد اون پیام تهدید آمیز برای منصرف شدنش کافی باشه اما ظاهرا اون مرد عوضی بیشتر از اینها روی پولی که میتونست از کیونگ بگیره حساب کرده بود. پاش رو روی گاز فشار داد و با سرعت سمت جایی که کیونگ و روبی درگیر شده بودن رانندگی میکرد و خیلی خوش شانس بود که بعد از شنیدن داد و بیداد ها و صدای مشت و ناله های کیونگ کنترل ماشین رو از دست نداد و هنوز زنده بود.

فاصله‌‌ی زیادی با مقصد نداشتن که فهمید چه اتفاق دیگه‌ای افتاده. یوهان افرادش رو سراغ کیونگ فرستاده بود تا از شرش خلاص شه. این یعنی فهمیده بود که اونها به گزارشهاش دسترسی پیدا کردن. صدای فریاد یکی از اون عوضی ها که دستور داد گوشی کیونگ رو بشکونن تا مدارک از بین بره آخرین چیزی بود که شنید و وقتی ماشین رو مقابل کوچه نگه داشت دید کسی روی سینه‌ی کیونگ نشسته و میخواد چاقوش رو تو گردنش فرو کنه.

بعد از اون نفهمید چی شد اما حالا درد شدید پشت دستهاش و سوزشی که بازوی راستش داشت بهش میفهموند که درگیری خیلی شدید بوده و حتی بازوش چاقو خورده بود.

قطره های خون از نوک انگشتهای دستش روی زمین میچکید اما اونقدر نگران پسر دیگه بود که به پرستارها درمورد وضعیت خودش چیزی نگفت. با کلافگی دستی تو موهاش کشید و از روی صندلی بلند شد. چرا یکی از اون اتاق بیرون نمیومد؟ ممکن بود حال کیونگ بد شده باشه؟ اگه اتفاق بدی براش میوفتاد چی؟

اخمهاش بیشتر از قبل تو هم شد و دور خودش چرخید. بدنش درد میکرد و مغزش خسته بود اما حرص و نفرتی که نسبت به کسایی که اون بلا رو سر کیونگ آورده بودن به حدی زیاد بود که به این فکر میکرد که سراغ یوهان بره و با دستهای خودش خفه‌‌ش کنه. اگه اتفاق بدی برای کیونگ میوفتاد قطعا این کار رو میکرد. قطعا...

دستی که روی شونه‌اش قرار گرفت باعث شد کمی از جا بپره و سمت سوبین بچرخه. دوستش لبخند مصنوعی‌ای بهش زد و به آرومی پرسید:

× اوضاعش چطوره؟ اتفاق بدی که براش نیوفتاده نه؟

با اخم به در بسته نگاه کرد و گفت:

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now