بک تا خود صبح با چشمهای باز به سقف اتاق خیره شده بود و فکر میکرد. مین هیون فقط اون رستورانها رو نمیخواست. میخواست اونقدر اون رو با چیزهای دیگه درگیر کنه که هیچ زمان حتی به فکر دوباره پس گرفتن رستورانها هم نیوفته و به واسطهی خانوادهی میجو میخواست رستورانها رو برای خودش پروموت کنه.
تا خود صبح اشک ریخت و گریه کرد و حالا از شدت خواب آلودگی و سر درد از همه متنفر بود. چشمهاش باد کرده و قیافش هم از فرم افتاده بود.
برای یک ساعت دیگه با پدرش جلسه داشت. به ظاهر خودش تو آیینه نگاه کرد و اخماش تو هم شد. صورت باد کرده و رنگ پریده با چشمهام ورم کرده و قرمز و موهایی که هر چقدر هم مرتبشون میکرد باز ژولیده به نظر میرسیدن.
جیون روی تختش نشسته بود و لیوان پر شیرکاکائوش دستش بود. بک سمت جیون چرخید و دستهاش رو به دو طرف باز کرد.
_ نظرت چیه؟ دایی خوشتیپ شده مگه نه؟
جیون کمی نگاهش کرد و بعد با لبخند گفت:
× اول جیون خوشتیپه بعد دایی.
_ شب مراسم که ترتیبش جور دیگهای بود.
× چون شب مراسم خوشحال بودی و میخندیدی.
جیون به سادگی گفت و بک با چهرهی خنثیای به روبروش خیره شد. خودش هم قبول داشت که تیپش اصلا خوب نیست ولی تصمیم نداشت براش کاری کنه.
_ مهم نیست. به هر حال تو امروز واقعا از من خوشتیپ تری پس نمیتونم خیلی باهات رقابت کنم.
جیون با شنیدن اون حرف هیجانزده شد و به لباسهای خودش نگاه کرد.
× واقعا من خوش تیپ ترم؟
بک هوم کرد و جیون روی زانوهاش بلند شد. نگاهش به لیوان تو دست بچه افتاد و به این فکر میکرد که اگه لیوان از دستش بیوفته و تمام اون نوشیدنی روی تخت بریزه باید باهاش چیکار کنه؟
× چرا؟ شما لباس بیرون پوشیدی و موهاتم مرتبه.
نگاهش رو از لیوان بالاتر آورد و به چشمهای بچه خیره شد.
_ چون میخندی. یه خندهی خیلی واقعی... آدما وقتی میخندن خیلی خوشگل و خوش تیپ میشن.
صدای چانیول رو تو گوشش میشنید که میگفت اشتباه کرده و به نظرش وقتی اون میخنده از همیشه خوش قیافه تر میشه.
× خب پس شما چرا نمیخندی؟ مگه نمیخوای خوشتیپ شی؟
_ چون امروز نمیخوام خوشتیپ باشم. ترجیح میدم سکسی به نظر بیام.
× سکسی یعنی چی؟
جیون با کنجکاوی پرسید و قیافهی بک از قبل هم پوکر تر شد. گاهی فراموش میکرد کسی که باهاش حرف میزنه یک بچهی چهار سالهاس نه کسی مثل یشینگ. دستش رو تو موهاش فرو برد و کمی فکر کرد. حالا چطور باید اون کلمه رو برای جیون توصیف میکرد؟
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...