دستور NO CPR...!
دستور عجیبی توی پزشکی برای زمانی که پزشک از برگشت بیمار قطع امید کرده. دستور برای قتل بیمار نیست بلکه پذیرش مرگ اون فرد یا به صحبتی سرنوشت اون فرده.
دستوری که جین برای روحش صادر کرد. دور نشست و به ذره ذره از بین رفتنش خیره شد. صدای زجههاش رو شنید، ولی برای نجاتش تلاشی نکرد. انقدر خیره شد تا نابود شدنش رو ببینه. تا باور کنه دیگه وجود نداره و این دقیقا همون "نقطهی انتهای" جین بود.
همهی انسانها یه نقطهی پنهانی دارن که بعد از اون نقطه برای همیشه تغییر کردن. نقطهای که مثل پاککن هر چی قبل از اون بود رو پاک میکنه و یک آدم جدید برخلاف اون آدم میسازه. نقطهای که باعث یخ زدن احساساتش میشه و دیگه هیچ چیزی باعث آب شدنش نمیشه.
و اون اتاق، جایی که برای اولین بار نور و گرما رو به جین نشون داد، اون شب جین رو به تاریکی مطلق فرو برد. لبخندهاش، زندگی توی چشمهاش و گرمی تنش رو مدفون کرد و روی تموم آرزوها و رویاهایی که هنوز زنده بودن یک رنگ خاکستری کشید.
آروم از روی زمین بلند شد.
[شاید صدای خندههاش به قدری بلند بود که سرنوشت طاقت شنیدنش رو نداشت؟]
خاک روی پیرهن و شلوارش رو تکوند.
[شاید رویاهاش زیادی برای این دنیای خاکستری، رنگی بودن؟]
به کمک دیوار به طرف نقاشیهای روی دیوار رفت و روبهروشون ایستاد. نگاهش خیره به بزرگترین قاب روی دیوار بود. اون چشمهای گرم.
[شاید توی مراقبت از گنجاش زیادهروی کرده بود؟]
قاب عکس رو برداشت و به طرف شومینهای که با آجر برای گرم کردن کلبه درست کرده بودن، رفت.
[مثل همیشه از چیزی که میترسید، سرش اومد.]
مهم نبود کجا بره؛ مهم نبود چقدر باید تلاش کنه چون توی انتهای مسیرش، زندانبانش مثل همیشه از قبل حاضر شده و درحالی که به زندانش تکیه زده پوزخندی به تموم پلههایی که بالا رفته میزنه.
برای آخرین بار به عکس نگاه کرد. جلو رفت و با چشمهای بسته عکس رو داخل آتش انداخت. عقب کشید و به رقص شعلههای آتش و هجومشون برای از بین بردن اون قاب عکس خیره شد.
[جین مرگ نور رو دید و باورش کرد.]
به شومینه پشت کرد و آروم از کلبه خارج شد. کاش میتونست این کلبه و خاطراتش رو باهم بسوزونه. عقب کرد و به آسمونی که درحال روشن شدن بود خیره شد.
آروم جوری که زخمهاش درد نگیرن از بین درختها رد شد. با رسیدن به عمارت خاک روی لباسهاش رو تکوند و وارد خونه شد.
خانم پارک به سمتش اومد. مثل همیشه لبخندی به لب داشت. لبخندی نه چندان واقعی.
"خوش اومدین."نگاه جین سمت جوری که خانم پارک دامنش رو توی مشتش جمع کرده بود، رفت. مردمک چشمهاش میلرزید و بدنش کمی به طرف جلو مایل بود. جوری که هر لحظه امکان فرار کردنش بود. همهاش نشون دهندهی این بود که اون از جین میترسید.
فراموش کرده بود. اون قاتل بود. قاتل معشوقهی نامزد سابقش.
"کارگاه کیم برای ملاقات با شما توی اتاق کار پدرتون منتظرتون هستن."
YOU ARE READING
"Abditory"
Fanfiction"بوسههای ما هیچ وقت از قلبهایی که لمسشان کردهاند، پاک نمیشوند." •°|Couple: taejin, yoonmin °•|written by: felora •°|genre:criminal, Angst, mystery °•|introduction : [جین نمیدونست کجاست یا چه اتفاقی براش افتاده؛ فقط وقتی بهخودش اومد که جنازهی...