Part24

116 32 98
                                    


"من این پرونده رو به اون لی‌سانگ‌وو احمق واگذار نمی‌کنم."

نامجون با صدایی که سعی در کنترلش داشت، گفت. روی پارچه‌ی چرم صندلی جلو رفت و با ناباوری به مافوقش نگاه کرد.
دقیقا زمانی که فکر می‌کردن یه نشونی از قاتل پیدا کردن، وقتی که اولین پله رو برای رسیدن به قاتل طی کرده بودن، بهشون خبر رسید که پرونده به کارآگاه دیگه‌ای منتقل شده بود و نامجون هنوز هم نمی‌تونست باورش کنه. اون اولین باری بود که پرونده رو ازش گرفته بودن و این باعث می‌شد میلش به کشتن قاتل اون پرونده، بیش‌تر و بیش‌تر بشه.
و حالا نامجون اونجا، توی اتاق مافوقش نشسته بود تا بتونه پرونده‌ای رو که زحمت زیادی براش کشیده بودن رو پس بگیره. لی‌سانگ‌وو رو می‌شناخت. کارگاهی که هیچ‌ اهمیتی به شغلش نمی‌داد و فقط بخاطر ارتباطاتش به اونجا رسیده بود. از رشوه گرفتن تا آزاد کردن گناهکار رو هم انجام داده بود و کسی نمی‌تونست در برابرش حرفی بزنه چون همه به شغلشون احتیاج داشتن.
مرد تقریبا میان‌سال، بدون این‌که از لحن صحبت کردن یا صدای بلند نامجون خمی به ابروش بیاد، دست‌هاش رو روی میز به هم‌دیگه قفل کرد و با آرامش توضیح داد:
"گفتم که نمی‌شه کارگاه‌کیم. تو می‌تونی پرونده‌های دیگه رو بگیری‌."

نامجون عصبی دستش رو داخل موهای کوتاهش فرو برد و سعی کرد افکاری که ترغیبش می‌کردن جلو بره و اون میز کوچک و شیشه‌ای رو با پاهاش خورد کنه رو پس بزنه. آرنجش رو به پاهاش تکیه داد و به زمین نگاه کرد اما تکون خوردن پاهاش هنوز نمایان کننده‌ی آشفتگی درونش بود. هم خانواده‌ی کیم‌سوکجین و هم خانواده‌ی کیم‌تهیونگ به‌قدری قدرتمند بودن که می‌تونستن به‌راحتی از زیر اون اتهام شونه خالی بکنن و این دلیلی بود که نمی‌تونست به سانگ‌وو یا هر احمق دیگه‌ای که توی اون اداره سعی می‌کرد پرونده‌ش رو ازش بگیره، اعتماد کنه.
"اما چرا باید این کار رو بکنم؟"

مرد پرونده‌ی آبی دیگه‌ای که می‌تونست به نامجون بده رو از کشوی میزش بیرون آورد و به عنوانش و مدارکی که جمع شده بود، نگاه کرد.
"از زمان عمومی شدن پرونده، مردم از کم‌کاری مسئول و کارآگاهش عصبی شدن و همین باعث شد از بالا دستور برسه که کارآگاه پرونده رو عوض کنم بلکه بتونیم افکار عمومی رو راحت‌تر کنترل کنیم."

پرونده‌ رو به سمت نامجون هل داد و ادامه داد:
"طرفدارای کیم تهیونگ حالا به دشمنش تبدیل شدن و همه‌جا داره قضاوت می‌شه."

درسته! نامجون به‌خوبی توی تموم سال‌هایی که اون‌جا کار می‌کرد، اون موضوع رو فهمیده بود. این‌که اطرافیانت چه‌طور منتظر بودن تا توی مسیر موفقیتت قدمی به سمت عقب برداری، تا بخاطر اون حرکت، سرزنشت کنن. فقط کافی بود یه دلیل یا یه سوراخ کوچک توی طراحی فوق‌العاده‌ت پیدا کنن تا وجود کل اون طراحی رو زیر سوال ببرن.
و یونا، همون سوراخ کوچک تهیونگ بود.
پلک‌هاش رو محکم روی هم فشرد و این‌بار صدای جیمینی که تا اون لحظه ساکت بود، توی اتاق پیچید.
"اما ما چیز‌های خوبی پیدا کردیم که می‌تونه خیلی کمکمون کنه."

"Abditory"Where stories live. Discover now