لب تهیونگ با وجود زخم نسبتا بزرگی که روش بود، به نیشخندی کج شد. بزاق دهانش رو که با خون ترکیب شده بود رو جلوی پای هوسوک تف کرد تا نشون بده تهدیدش تا چه حد برای تهیونگ کماهمیت بوده.
تهیونگ به معنای واقعی کلمه، دیگه چیزی برای از دست دادن نداشت.بعد از شنیدن حرفهای هوسوک حالا درونش حس تهی بودن داشت. حس پوچیای که باعث میشد دیگه حتی نگران اتفاقهایی که قراره بیوفته، نباشه. تا وقتی که سوکجین آسیبی نمیدید، تهیونگ حاضر بود تموم شکنجههای اون شیطان رو تحمل کنه.
دریغ از اینکه سوکجین هم دقیقا همین حس رو داشت. اون پسر دلش نمیخواست شکنجه شدن تهیونگ رو به چشم ببینه. نمیخواست اون پسر از اون بیشتر آسیب ببینه چون زخمهاش همون لحظه هم واقعا بد بهنظر میرسیدن.
سوکجین نمیخواست اون پسر بیشتر داخل منجلابی کشیده بشه که دلیل به وجود اومدنش، خانوادهی اون بودن.
"پس منتظر چیای هوسوک؟ چرا نمیخوای صندلیت رو امتحان کنی؟"تهیونگ با لحن جسورانهای اون کلمات رو به زبون آورد و درست مثل خود هوسوک بهش خیره شد. نگاهی پر از انزجار و نفرت!
ولی در طرف دیگه این سوکجین بود که با شنیدن اون حرف تهیونگ، دلهرهی عجیبی به یکباره درست مثل زلزلهای تموم اندامهای داخلیش رو به لرزه درآورد و باعث شد گرمای شدید و عجیبی رو پشت کمرش حس کنه.
بار دیگه سعی کرد اون بستها رو پاره کنه و از روی تخت بلند بشه ولی نتیجهش فقط زخمی شدن بیشتر مچ دستش بود.
"خوشحالم از هدیهم خوشت اومده."هوسوک با لحنی که دیگه هیچ تمسخری توش دیده نمیشد، زمزمه کرد. زمزمهای که باعث شد ضربان قلب سوکجین تندتر از حالت معمولی بشه. چشمهاش رنگ ترس رو به خودشون گرفتن و چونهش لرزید.
"مطمئنم خیلی برای این صندلی هزینه کردی."
"ساکت شو تهیونگ!"سوکجین با ترس فریاد زد تا بتونه جلوی تهیونگ رو برای تحریک کردن هوسوک بگیره. چون اون قاتل روانی توی کارش هیچ شوخیای نداشت. اون همین الانش هم میتونست به راحتی جون هر دوشون رو بگیره ولی اون شکنجه رو انتخاب کرده بود.
اون گزینه رو انتخاب کرده تا خودش و تهیونگ از شدت دردی که داشتن، خودشون ازش بخوان تا اونها رو بکشه.
"هوسوک! هوسوک‐آه! لطفا به حرفم گوش کن. خواهش میکنم تهیونگ رو ول کن."مکثی کرد تا بتونه نفس بکشه و در همون حین انگشتهای باریک و بلند هوسوک روی دکمهی ریموت قرار گرفتن. سوکجین بار دیگه با صدای بلند اما لرزونی گفت:
"اون هیچ ربطی به اتفاقاتی که برای تو افتاده نداره. بهجاش من رو شکنجه کن. هر کاری که میخوای با من..."
"حوصلهسربری سوکجین!"❌هشدار صحنهی خشونتآمیز❌
حرفش با حرف هوسوک و فریاد تهیونگ ناتموم موند و با بهت به پسری که روی صندلی با فریاد دردناکی میلرزید، نگاه کرد. چشمهاش بدون پلک زدن به اون صحنه خیره شدن و لبهاش ناخواسته باز مونده بودن. نمیتونست چشم از اون صحنه بگیره و اشکهاش بیاختیار از چشمهاش روی گونهش سر میخوردن.
ولی سوکجین باز هم نمیتونست واکنشی نشون بده.
لرزش بدن پسر روی صندلی بعد از چند ثانیه متوقف شد و تهیونگ با سری که به طرف عقب خم شده بود، روی صندلی ثابت موند. تموم شدن صدای عذابآور اون صندلی و فریاد تهیونگ، باعث شد سوکجین بتونه نفس حبس شدهش رو بالاخره بیرون بفرسته. نفسهاش تندتر شد. جوری که فقط تونست از طریق دهانش با صدا نفس بکشه. ضربان قلبش رو توی گلوش حس میکرد و سرش تیر میکشید. قطرات ناخواستهی اشکش حالا تندتر از قبل از چشمهاش بیرون میریختن و لرزش شدید بدنش غیرقابل انکار بود.
"تهیونگ!"
YOU ARE READING
"Abditory"
Fanfiction"بوسههای ما هیچ وقت از قلبهایی که لمسشان کردهاند، پاک نمیشوند." •°|Couple: taejin, yoonmin °•|written by: felora •°|genre:criminal, Angst, mystery °•|introduction : [جین نمیدونست کجاست یا چه اتفاقی براش افتاده؛ فقط وقتی بهخودش اومد که جنازهی...