کیف یونگی رو به دست دیگهاش منتقل کرد و آخرین پله رو هم به سختی پایین رفت. نفسش رو صدادار خارج کرد. اون پسر هیچ وقت نمیتونست از وسایلش درست مراقبت کنه. جین دیگه به این موضوع عادت کرده بود.
وارد پارکینگ شد اما با دیدن تاریکی غیرطبیعی پارکینگ اخمی کرد. قدمهاش آرومتر شد و اطرافش رو از نظر گذروند.
تنها روشنایی پارکینگ چراغ ماشینی بود که کمی دورتر ازش ایستاده بود.
خواست با سرعت به طرف ماشین یونگی بره که با شنیدن صدای بلندی توجهش به قسمتی از پارکینگ که اون ماشین ایستاده بود جلب شد.
چشمهاش حالا به تاریکی عادت کرده بود و میتونست کمی بهتر اطرافش رو ببینه.
به طرف ماشین یونگی چرخید. با دیدن خالی بودنش اخمش پررنگتر شد.
ترس به دلش چنگ انداخت. خم شد و پشت ماشینی که توی نزدیکیش بود، قایم شد. روی پنجهی پا جلو رفت و از شیشه به قسمت روشن پارکینگ نگاه کرد.
با دیدن یونگیای که غرق خون روی زمین دراز کشیده بود، چشمهاش درشت شد و نفسش توی سینهاش حبس شد. دستش رو محکم روی دهانش گذاشت. مرد درشت هیکلی بالای سر یونگی ایستاده بود و با دقت به اطراف خیره بود.
"اون پسر باهاشون نیست."مرد دیگهای که کمی دورتر از اون ایستاده بود، قدمی سمتش برداشت و به یونگی نگاه کرد.
"این همون پسریه که یوگن* تاکید کرده بود آسیبی بهش نزنیم. یوگن اینبار واقعا هر سهامون رو میکشه."نگاه جین به سمت دیگه چرخید. مردی که ماسک مشکی رنگ و کلاه هم رنگش رو گذاشته بود بدن کسی رو روی شونههاش حمل میکرد. با ریز کردن چشمهاش تونست چهرهی کارآگاه پارک رو تشخیص بده.
مرد سوم با صدای خشنی لب زد:
"توی راه میندازیمش جلوی بیمارستان. ضربهی عمیقی بهش نزدم نگران نباشین."جین نفس عمیقی کشید تا بتونه خودش رو کنترل کنه. درک اون حرفها توی اون لحظه واقعا براش سختترین کار بود. تنها چیزی که میدونست این بود که باید هر چه زودتر یونگی و کارآگاه پارک رو نجات میداد. وقتی برای ترسیدن نداشت.
اخمی کرد و دوباره روی پنجهی پا چرخید. تا وسیلهی مناسبی برای دفاع از خودش پیدا کنه.
با دیدن میلهای که توی نزدیکیش بود، آروم جلو رفت و با دست سالمش برش داشت. قطرات خون تازهای که روش بود، توجهش رو به خودش جلب کرد.
باند دست دیگهاش رو باز کرد. درد میکرد ولی اون درد آخرین چیزی بود که اون لحظه بهش اهمیت میداد.
با رسیدن مرد به ماشینی که پشتش قایم شده بود، از پشت ماشین بیرون اومد و با میله ضربهی محکمی به کمر مرد زد.
مرد ماسکدار که شوکه شده بود به طرف جلو پرت شد و جیمین از روی شونهاش پایین افتاد.
جین اجازه فکر کردن بهش نداد. جلو رفت ضربهای با پا به صورت مرد زد که باعث گیج شدن و افتادنش شد.
جین به سرعت به طرف جیمین رفت و با گرفتن زیر بغلهاش اون رو به طرف ماشینی برد و جیمین رو بهش تکیه داد. وقتی از حالش مطمئن شد، میله رو برداشت و به طرف مرد دیگهای که به طرفش میاومد برگشت.
مشتی که به سمتش اومد رو مهار کرد و متقابل مشتی به صورتش زد که باعث درد گرفتن دستش شد. خوشحال بود که هنوز اثرات مسکنهایی که خورده بود، توی بدنش بود.
دست مرد رو گرفت و از بینش خارج شد. رو ازش گرفت و با پیچوندن دستش اون رو روی کمرش بلند کرد و از روی شونههاش پایین انداخت.
نفسش رو صدادار بیرون داد و خواست به طرف نفر سوم بچرخه که با شنیدن صدای فریاد تهیونگ متوقف شد.
"جین!"
YOU ARE READING
"Abditory"
Fanfiction"بوسههای ما هیچ وقت از قلبهایی که لمسشان کردهاند، پاک نمیشوند." •°|Couple: taejin, yoonmin °•|written by: felora •°|genre:criminal, Angst, mystery °•|introduction : [جین نمیدونست کجاست یا چه اتفاقی براش افتاده؛ فقط وقتی بهخودش اومد که جنازهی...