جیمین همزمان با زدن در، دستگیرهی در رو چرخوند و وارد اتاق شد. نگاهش رو چند بار داخل اتاق شلوغ و بهمریخته چرخوند و در نهایت به بدنش حرکت داد و وارد اتاق شد. توی چند روزی که خونه بود، حالش کاملا خوب شده بود و تونسته بود تموم کارهای عقب موندهاش رو که از وقتی پارتنر نامجون شده بود نتونسته بود بهشون برسه، انجام بده.
به گیاههاش رسیدگی کرده بود؛ کتابهای جدیدش رو خونده بود؛ به مادرش سر زده بود و از همه مهمتر روزی دو وعدهی کامل غذا میخورد. چیزی که از جیمین بعید بود.
بعد از ملاقات منشی مین توی خونهی جین کاملا خودش رو گم کرده بود. شبها کابوسهای وحشتناکی میدید و توی روز تموم ترسش، دیدن دوبارهی اون مرد بود. اون فقط یه احتمال بود. جیمین وقتی اون اتفاق افتاد بچه بود و چهرهی مرد رو به درستی بهیاد نمیآورد ولی از وقتی که منشی مین رو ملاقات کرده بود، مردی که توی تموم کابوسهاش چهرهای نداشت، چهرهی مین رو گرفته بود. بارها پروندهی مادرش رو که بخاطر کم بودن مدرک مختومه اعلام شده بود رو چک کرده بود ولی چندین سال از اون اتفاق گذشته بود و دیگه هیچ مدرکی نمونده بود.نفسش رو صدادار خارج کرد و با تکون دادن سرش از فکر بیرون اومد. به حجم پروندههای روی میز نگاهی انداخت. از وقتی که پارتنر نامجون شده بود، کارهای اداری به طرز عجیبی براش کسل کننده به نظر میرسیدن. خوشحال بود که روز بعد میتونست دوباره پیش نامجون برگرده.
به طرف میزش رفت اما با دیدن دسته گل کاملیایی که روی میز بود، پوفی کرد. از وقتی که توی بیمارستان بود، مینیونگی هر روز براش دستهگلهای متفاوت میخرید و به بهونهی توضیح دادن نماد اون گل، ساعتها باهاش حرف میزد. یا به توضیح بهتری، لاس میزد.
جیمین عاشق گلها بود و اون پسر تصمیم گرفته بود، هر روز جیمین رو با اون گلهای زیبا شگفتزده کنه ولی جیمین تصمیم نداشت بهش اجازه بده که این کار رو ادامه بده. اون دو هیچ رابطهای باهم نداشتن پس دلیلی نداشت که اون پسر هر روز براش گل بخره.
گلها رو از روی میز برداشت و کارت داخلش رو بیرون آورد.
[نماد گلهای کاملیا، عشق بیپایانه. معمولا گلبرگ ها و کاسه گل وقتی که گل میمیره از هم جدا میشن. اما در مورد گلهای کاملیا، کاسه گل و گلبرگ ها با هم میریزن. اونها زیبان. درست مثل تو.]نفسش رو صدادار بیرون داد و به طرف خروجی اتاق رفت. قبل از اینکه کامل از اتاق خارج بشه با دیدن جثهی پسر که روبهروی در ایستاده بود، متوقف شد. مثل همیشه کت شلوار مشکیای به تن کرده بود و کمی از موهاش رو که کوتاه کرده بود، روی پیشونیش ریخته بود. مثل همیشه چشمهای ریز شدهاش رو از سر تا پای جیمین چرخوند و نیشخندی زد. از دیوار فاصله گرفت و با گرفتن گارد کوچیکی منتظر هر حملهای از طرف جیمین شد.
جیمین شاکی با دو قدم خودش رو به پسر رسوند و دسته گل رو به طرفش گرفت.
"بازم این کار رو کردی. من مطمئنم کاملا واضح بهت گفته بودم که گل دادن به من رو تمومش کنی."
YOU ARE READING
"Abditory"
Fanfiction"بوسههای ما هیچ وقت از قلبهایی که لمسشان کردهاند، پاک نمیشوند." •°|Couple: taejin, yoonmin °•|written by: felora •°|genre:criminal, Angst, mystery °•|introduction : [جین نمیدونست کجاست یا چه اتفاقی براش افتاده؛ فقط وقتی بهخودش اومد که جنازهی...