part13

148 48 50
                                    

با شتاب پسر رو به دیوار سنگی پشت سرش کوبید. برجستگی‌ طرح‌های دیوار باعث خراشیده شدن کمرش شد ولی جرعت بیرون دادن صداش رو در برابر مرد به ظاهر آروم روبه‌روش نداشت.
مرد حلقه‌ی انگشت‌های کشیده‌اش رو دور گردن پسر جوون سفت‌تر کرد. یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و با چشم‌هاش که بخاطر کشیدن سرمه خشن‌تر هم نشونش می‌داد، به صورت قرمز شده‌ی پسر خیره شد.
"یه ماموریت شکست خورده‌ی دیگه! چه توضیحی براش داری یونجون؟"

یونجون سعی کرد تا با گفتن کلمات نامفهوم مرد روبه‌روش رو برای نکشتنش قانع کنه. از پشت ماسک سفید رنگ مرد هم می‌تونست شدت عصبانیتش رو متوجه بشه.
"لطفا یوگن. بذار برات توضیح بدم."

پوزخندی زد و فشار دستش رو بیش‌تر کرد. بعد از چند ثانیه با عقب کشیدن ناگهانی دستش، یونجون روی زمین افتاد.
یونجون دو دکمه‌ی اول لباسش رو با دست‌های لرزونش باز کرد تا اکسیژن بیش‌تری به ریه‌هاش هدایت کنه. صدای سرفه‌های دلخراشش توی فضای اتاق طنین انداز شد.
سوبین با نگرانی جلو رفت و با گرفتن شونه‌هاش از روی زمین بلندش کرد. یونجون نفس عمیقی گرفت و بریده بریده رو به مرد مشکی پوش روبه‌روش گفت:
"یه فرصت دیگه بهم بده. اون پسر رو برات میارم."

مرد به سمتش چرخید. این‌بار تیر چشم‌هاش سوبین رو نشونه گرفت. پوزخندی زد.
"به نفعته این دفعه کارت رو درست انجام بدی چوی."

تفنگ مشکی‌اش که طرح‌های خاص نقره‌ای رنگ داشت، رو بیرون کشید‌ و به طرف سوبین نشونه گرفت. نفس دو پسر توی سینه‌هاشون حبس شد و قبل از این‌که بتونن حرفی بزنن، تیری شلیک کرد که از سوبین با اختلاف چند سانتی متر گذشت و به دیوار پشت سرش خورد. تموم این‌ها توی چند ثانیه اتفاق افتاد و سوبین از شدت شوک روی زمین افتاد.
پوزخند یوگن پررنگ‌تر شد. دیدن درموندگی دو پسر روبه‌روش جزو تفریحات روزانه‌اش بود. جمله‌اش رو کامل کرد:
"وگرنه باید دنبال یه دکتر جدید برای من بگردی."

مکثی کرد و با گذاشتن دست‌هاش داخل جیبش به میز پشت سرش تکیه داد.
"و یه معشوقه‌ی جدید برای خودت!"

یوگن نیشخندی زد. چشم‌های تیز و خشمگین یونجون باعث می‌شدن دلش بخواد همون‌جا تصاویر توی ذهنش رو به واقعیت تبدیل کنه و دو خط بیش‌تر به خط‌های روی بدن قربانی‌هاش اضافه کنه. ولی فقط عقب کشید و به نمایش عاشقانه‌ی تهوع آور روبه‌روش خیره شد.
یونجون چشم‌هاش رو دزدید و روی زانوهاش جلوی مرد ماسک‌دار نشست. نفس‌هاش منظم شده بودن ولی صداش هنوز می‌لرزید.
"مطمئن می‌شم این‌بار هیچ اشتباهی نکنم."

نیشخندش از بین رفت‌. با چشم‌های بی‌تفاوتی به پسر مطیع روبه‌روش خیره شد. حوصله‌سربر بود. وقت‌هایی که سرکش بود رو بیش‌تر دوست داشت اما وقتی مطیع می‌شد، جوری حالش رو بهم می‌زد که میلی برای دست زدن بهش هم نداشت.
"فعلا نقشه کنسل شد. منتظر دستور جدید بمونین."

"Abditory"Where stories live. Discover now