*پیشنهاد میکنم برای یادآوری یکدور پارت قبل رو مرور کنین^^*
-flashback-
نگاهش رو داخل کوچهی تاریکی که توش پا گذاشته بود، چرخوند و کت طوسی رنگش رو توی دستش جابهجا کرد.
پونزده سال و دوماه از زمانی که خانمکیم اون رو به فرزندخوندگی قبول کرده بود، گذشته و هوسوک تموم اوم مدت مجبور بود نقش یه پسر خوب رو بازی کنه. یه پسر خوب برای خانمکیم، برادری دلسوز برای سوکجین و یه پسر باهوش برای آقایکیم که یهجورایی در کنار منشیمین نقش مشاورش رو بازی میکرد.
تموم اون کارها رو انجام داد تا در نظر خانمکیم مهرهی سوختهای بهنظر نرسه که روزی به میل خودش بخواد کنارش بزنه، اونکارها رو انجام داد تا تبدیل به مهرهی اصلی اون بازی بشه تا هیچکس حتی بعد از تلاش زیاد هم نتونه کنارش بزنه. تا اونقدر بهش وابسته میشدن که حتی انجام کارهای ساده هم بدون هوسوک براشون سخت بهنظر میرسید و این دقیقا چیزی بود که تموم اون پونزده سال دنبالش بود.
نقشهای که کشیده بود حالا به نتایج اولیهش دست پیدا کرده بود و هیچکس نمیتونست جلودار هوسوک باشه.
تنها باری که برخلاف میلش کاری انجام داده بود، زمانی بود که برای اولین بار به گوانگجو اومده بود تا کارهای عقب موندهی شرکتش رو توی آرامش انجام بده و کمی هم استراحت کنه. ولی دقیقا زمانی که به ویلاش رسیده بود، متوجه در بازش شده بود و فهمید ویلای مخفیش که مدت زیادی خالی مونده بود و هیچکس از اطرافیانش خبری ازش نداشت، تبدیل به یه گزینهی فوقالعاده برای دزدها شده بود.
قضیه به سال قبل برمیگشت که هوسوک مچ یکی از دزدها که مشغول برداشتن مجسمهی گرانبهاش بود، گرفت و اونجا بود که اولین قتلش رو انجام داد.
دزد، زن لاغراندامی بود که مشخص بود برای اولینبار اون کار رو انجام میده و به احتمال زیاد اون زن بدشانسترین بود که گیر هوسوک افتاده بود.
زن سیساله برای اینکه جون خودش رو نجات بده مقابل هوسوک زانو زده بود و ازش میخواست تا اون رو به پلیش تحویل نده. زنیکه با لهجهی عجیب کرهای حرف میزد و هوسوک به خوبی میتونست از طرز حرف زدنش، متوجه تایلندی بودنش بشه.
یه مهاجر غیرقانونی!
تا جایی که میدونست برای مهاجرهای غیرقانونی پروندهای تشکیل نمیشد یا حتی اگه میشد به راحتی با برچسب خودکشی یا پیدا نشدن قاتل بسته میشد. اون مهاجرها آخرین دلیلی بودن که کارآگاههای کرهای زمانشون رو برای پیدا کردن دلیل مرگشون میذاشتن.
اون زن اولین قربانی هوسوک بود.
پس حق داشت داخل دهانش گگی بذاره و تموم راههای قتلی که تا اون لحظه بهشون فکر کرده بود رو روش پیاده کنه. اول با دستگاه شوک الکتریکیای که به تازگی خریداری کرده بود، شروع کرد و با لذت به لرزش بدنش توی اون شوک کمدرجه خیره شد. دستگاه رو برای یک دقیقه روشن میکرد و بعد برای چند ثانیه خاموش میکرد تا زن استراحت کوتاهی کنه و بار دیگه روشنش میکرد. تنها زمانیکه به نظر میاومد زن درحال بیهوش شدن بود دست از اون کار و لذتی که تموم وجودش رو فرا گرفته بود، کشید.
یا زمانیکه وان حمومش رو برای اون زن آماده کرد. وقتی سر زن رو داخل آب فرو میبرد و ثانیههایی که میتونست بدون دست و پا زدن داخل آب بمونه رو میشمرد. یا زمانی که زن بیجون داخل آب ثابت موند و هوسوک یکدفعه بیرونش آورد تا برق چشمهاش رو وقتی زندگی دوبارهای که بهش هدیه داده بود، ببینه.
برای مرحلهی آخر دستهای زن به طنابی از سقف آویزون شده بود، بست. جوری که بدنش تقریبا روی هوا معلق بود ولی نوک پاهاش به زمین میرسید و زن برای این که وزنش کمتر روی مچهای آسیب دیدهش قرار بگیره، مجبور بود پاهاش رو برای رسیدن به زمین صاف کنه و اون دردناکتر از چیزی بود که فکر میکرد. وقتی هوسوک با چاقوی موردعلاقهی طلاییرنگش که از خانم کیم گرفته بود روی بدن تماما برهنهی اون زن نقشهای نامعلومی میکشید. از کنار لبها تا نزدیک چشم، از روی ترقوهها تا روی بازوها و از روی پهلوها تا روی رونهای لاغر زن، توی تمام نقاطی که حس میکرد اون زن باهاشون زیبا بهنظر میرسه، نوک چاقوش رو کشید چون زیبایی و ظرافت یه زن تموم چیزی بود که باهاش زنده بود.
و بالاخره نور امید از داخل چشمهای کمفروغ زن ناپدید شد و این دقیقا زمانی بود که هوسوک رو از انجام اون کار خسته کرد.
و در آخر چشمهای زن با اولین ضربهی چاقو توی پهلوش و خون زیادی که از دست داد، بسته شد و بدن بیجونش بدون تقلا توی هوا معلق شد.
ولی این هوسوک بود که هنوز شوکه به اولین شکارش نگاه میکرد.
دستهاش میلرزید. خون از روی دستها و چاقوش سر میخورد و جایی روی پارکتهای نهچندان تمیز جا میگرفتن ولی این ذرهای باعث نمیشد هوسوک بخواد تکون بخوره.
بدنش هنوز از سر لذت میلرزید و لبهاش به لبخند بزرگی تزئین شده بود که با قطرههای خونی که روی صورتش جا گرفته بود، اون رو ترسناکتر از هر زمانی به نمایش میذاشت.
YOU ARE READING
"Abditory"
Fanfiction"بوسههای ما هیچ وقت از قلبهایی که لمسشان کردهاند، پاک نمیشوند." •°|Couple: taejin, yoonmin °•|written by: felora •°|genre:criminal, Angst, mystery °•|introduction : [جین نمیدونست کجاست یا چه اتفاقی براش افتاده؛ فقط وقتی بهخودش اومد که جنازهی...