پارت رو با آهنگ THE LONELIEST از Måneskin بخونین...
آهنگ قشنگیه(:
***-flashback-
بعد از شستن آخرین لیوان برگشت و به سینک تکیه داد. نگاهی به اطرافش انداخت. تمیز شده بود. بالاخره بعد از دوماهی که توی این خونه خودش رو زندانی کرده بود، تصمیم گرفته بود که خونه رو تمیز کنه و توی این کار موفق بود.
نفسش رو با صدا بیرون داد و تن خستهاش رو به اولین صندلی قهوهای رنگ رسوند. سرش رو روی میز گذاشت و پلکهاش رو آروم روی هم گذاشت و به چشمهاش که میسوخت، اجازهی استراحت داد. بدنش به خواب احتیاج داشت ولی مغزش همراهیش نمیکرد.
شمار روزهایی که نخوابیده بود از دستش در رفته بود. یادش نمیاومد آخرین بار بهجز قهوه چیزی خورده باشه.
تموم روزهاش خلاصه میشدن توی گوش دادن به نگرانیهای هوسوک، دراز کشیدن روی تختش، خیره شدن به نقطهی نامعلومی و غرق شدن توی رویاهای شیرینش.
رویاهایی شروع و انتهای همشون تهیونگ بود. رویاهایی که توشون یه زندگی شیرین با تهیونگ رو تجربه میکرد.
صبحها برای سرکار رفتن بیدار میشدن و شبها با یه چای بابونه توی بغل هم، با دیدن سریال موردعلاقهاشون، خستگیشون رو از بین میبردن. فکرشم نمیکرد روزی عادیترین کارها براش آرزو به حساب بیاد.
رویاهایی که هیچ وقت داخلشون اشکهای تهیونگ رو ندیده بود.
اینکه بعد از شکستن تهیونگ، با رویاهاش زندگی کنه خودخواهی بود؟
سوالی که وقتی بین رویاهای شیرینش لبخندی میزد، از خودش میپرسید.
با شنیدن صدای زدن رمز و باز شدن در به یکباره از جاش پرید. کسی از این که جین این خونه رو خریده بود، خبر نداشت. یعنی کی بود؟
در بسته شد و صدای قدمهای نامتعادلی داخل خونه پیچید. با برداشتن قیچی از جاش بلند شد و تا به طرف پذیرایی خونه بره اما توی ورودی آشپزخونه با قرار گرفتن فردی جلوش، متوقف شد. نفسش داخل سینهاش حبس شد. نگاهش رو به مرد روبهروش داد. تعجبی نداشت رمز خونه رو میدونست. کسی که از تک تک جزئیات زندگی جین باخبر بود.
نگاهش رو به مرد داد. موهاش، لباسهاش و نگاه توی چشمهاش همه بهم ریخته بود.
آروم نفس گرفت. بوی شدید الکل که با ادکلن سردش قاطی شده بود، وارد بینیش شد. ادکلنی که خود جین براش خریده بود.
هر دو برای مدت زمان طولانیای بههم خیره شدن. گذر زمان تنها چیزی بود که اون لحظه اهمیتی نداشت. تهیونگ تکیه دستش رو از دیوار گرفت و روی صورت جین قرار داد. لبخند غمگینی زد.
"پیدات کردم."قیچی از دست جین افتاد که باعث شد به خودش بیاد. دست تهیونگ رو کنار زد و خودش رو عقب کشید. تموم سعیاش رو کرد تا اشکهاش رو مهار کنه.
"اینجا چی کار میکنی؟"تهیونگ بار دیگه جلو رفت و توی فاصلهی نزدیکی از جین ایستاد. خم شد و آروم پیشونیش رو روی شونهی جین گذاشت. پیچیدن بوی لوسیون شکلات جین توی بینیش، باعث لبخندش شد.
"حالت چطوره ماه من؟"
YOU ARE READING
"Abditory"
Fanfiction"بوسههای ما هیچ وقت از قلبهایی که لمسشان کردهاند، پاک نمیشوند." •°|Couple: taejin, yoonmin °•|written by: felora •°|genre:criminal, Angst, mystery °•|introduction : [جین نمیدونست کجاست یا چه اتفاقی براش افتاده؛ فقط وقتی بهخودش اومد که جنازهی...