#part 8

789 80 1
                                    

جونگ‌کوک پوف‌کلافه‌یی کشید و عقب‌رفت، خطاب‌به‌تهیونگ‌گفت:

+ لباس‌هات‌رو بپوش باید برگردیم.

تهیونگ‌آروم‌شروع به پوشیدن لباس‌هاش‌کرد و در همون حین گفت:

_ یکم‌بیشتر بمونیم این‌جا واقعا قشنگه.

جونگ‌کوک بی‌حرف به تنه‌محکم‌خیزران‌ها تکیه‌کرد و چشم‌هاش‌رو برای پیدا‌کردن کمی آرامش‌روی هم قرار‌داد.

فشار‌زیادی‌رو تحمل می‌کرد و این از طاقتش‌خارج‌بود، پسری که تا‌دیروز می‌خواست تیکه‌تیکه‌ش کنه تا دردی که کشیده رو متقابلا به پادشاه‌هدیه‌کنه حالا بهش ابراز‌علاقه‌می‌کرد و این فقط شرایط‌رو براش سخت‌تر می‌کرد.

همون‌طور پلک‌بسته‌و‌آروم‌گفت:

+ آدم‌ها وقتی عاشق می‌شن چی‌کار‌ می‌کنن‌ پونه؟

تهیونگ‌ متعجب از سوال ناگهانی جونگ‌کوک لبخندی‌زد و گفت:

_ قلب‌شون‌رو دوتیکه می‌کنن، یه تیکه‌رو می‌دن به معشوق و یه‌تیکه‌دیگه‌رو خودشون برمی‌دارن.

+ نمی‌ترسن که معشوق قلب‌شون‌رو بشکنه؟

تهیونگ لبخند محزونی‌زد و گفت:

_ چرا، معشوق ممکنه اون تیکه‌گوشت ‌رو بین‌حصار مشت‌هاش نابود‌کنه، شایدهم زیر‌لگد‌هاش لهش‌کنه و تورو نصفه و نیمه رهاکنه تا آخر‌عمر با قلب تیکه‌تیکه‌زندگی‌کنی.

جونگ‌کوک کمی فکر‌کرد و بعد آروم‌گفت:

+ پس تو یه تیکه از قلب کوچیکت‌رو بهم دادی‌پونه؟

_ نه... من تمام‌قلبم ‌رو بهت‌دادم اَبرَم.

جونگ‌کوک‌پلک‌های بسته‌ش‌رو بازکرد و متعجب‌گفت:

+ ابرت؟ چرا ابر پونه؟

تهیونگ‌خیره به مخمل‌سیاه‌شب‌بود خورشید خیلی‌وقت‌بود که جای‌خودش‌رو به ماه‌داده‌بود و ماه فاتحانه توی آسمون سلطنت می‌کرد.

_ مثل‌شکل‌هایی که ابرها می‌سازن زیبایی، ابرها زیبان و دست‌نیافتنی، سفید و بدون هیچ لکه‌ای تو ابر‌منی چون دست نیافتنی شدی‌برام.

+ ابر می‌باره و زندگی می‌بخشه ولی من....

_ توهم زندگی می‌بخشی.

+ به‌کی پونه؟

_ به‌من ابرم.

+ اگر ابر‌بودی چی‌کار می‌کردی‌پونه؟

تهیونگ‌نگاه‌از مخمل‌تیره‌شب گرفت و به دوگوی زیبایی جونگ‌کوک خیره‌شد و گفت:

_ احتمالا اون‌وقت فقط به‌شکل تو در‌میومدم از دلتنگی، یه ابر به‌شکل‌تو زیبا و نفس‌گیره.

RedBlood(kookv)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن