#part11

935 105 11
                                        

رمبیگ نیش‌خند نامحسوسی به صورت بی‌رنگ برادرش زد و با قرار‌دادن دستش توی گودی‌کمر تهیونگ اون‌رو به سمت مخالف هدایت‌کرد.

نیکی آروم بازوی جونگ‌کوک رو نوازش‌کرد.

_ حالت‌خوبه فاکر؟

جیمین پوز‌خندی زد و گفت:

_ می‌بینی جونگ‌کوک، وقتی خاک می‌خواد قدر بارون رو بدونه، بارون دیگه نمی‌باره.

جونگ‌کوک دستش رو روی چشم‌هاش گذاشت فشار نه چندان ملایمی به چشم‌های خودش وارد‌کرد.

رمبیگ تهیونگ رو می‌برد، هیچ‌وقت از تعلقاتش دست نمی‌کشید و جونگ‌کوک این رو به‌خوبی می‌دونست، بلوبری آبیش رو می‌برد حتی به قیمت له‌کردن خود اون‌بلوبری، حتی به قیمت گرفتن نفس‌های بلوبری...

تهیونگ‌آروم کنار حوضچه بزرگ قصر‌ایستاد و به سطح‌ فیروزه‌ای‌فام آب چشم‌دوخت.

_ چرا خواستی من دستیارت باشم؟

_ چون می‌خوام از جونگ‌کوک دور باشم.

_ چرا بلوبری؟

تهیونگ لبخندی‌زد و گفت:

_ چون قلبم رو می‌شکنه.

رمبیگ می‌دونست بلوبریش دل‌داده به برادرش.

از همون‌شبی که نفس‌های ترسیده تهیونگ رو حس‌کرد و زمانی که پیداش‌کرد دید جلوی اون گرگینه با تمام ترسش سپر شده برای جونگ‌کوک، همون‌شبی که تا صبح جثه جونگ‌کوک رو توی بغلش نوازش‌کرد.

دستش رو روی قلب تهیونگ گذاشت و گفت:

_ برات چسبش می‌زنم بلوبری.

نگاه اجمالی به رمبیگ انداخت و دست‌خودش رو روی دست رمبیگ قرار‌داد و گفت:

_ داشتن یه قلب‌شکسته همیشه‌هم بد نیست رمبیگ... چون چیزی که یک‌بار شکسته رو دیگه کسی نمی‌تونه بشکنه.

رمبیگ آروم گفت:

_  ناراحتی از این‌که دوست‌نداره؟

_ دوستم‌نداره...

کمی مکث‌کرد و گفت:

_ دوستم‌نداره چه‌قدر  می‌تونه غمگین‌باشه؟ خیلی غمگین... من همش‌فکرم می‌ره سمت اینکه چرا‌دوستم نداشت؟ بعد کلی‌غم از این‌که نخواستم می‌شینه تو دلم، دوستم‌نداره خیلی حرف توشه‌ رمبیگ یعنی من ترسوی‌ضعیف که براش پا روی همه ترس‌هام گذاشته‌بودم  رو نخواست، تکیه‌گاه بودنم رو نخواست. دوستم‌نداره اسم دومه‌مرگه رمبیگ پر‌ از درد.

_ با دوری‌کردن می‌خوای ازش دست بکشی؟

_ معلومه‌ که‌نه، من از همین دور به یادشم؛ از همین دور مواظبشم؛ از همین دور بهش عشق‌می‌دم؛ از همین دور می‌بوسمش بدون اینکه بفهمه.

RedBlood(kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora