#Pary14

571 70 2
                                    

_ قراره ازدواج‌کنی.

نگاه سرگردونی به پدرش انداخت، ازدواج؟ از کدوم ازدواج حرف می‌زد؟ تا جایی که می‌دونست هیچ‌کدوم از بانوان رو قبول نکرده‌بود.

_ کدوم ازدواج؟ ما بانویی...

_ با رمبیگ.

تهیونگ شوک‌زده سر بلند کرد و به پدری که بین حرف‌هاش پریده بود  خیره شد، رمبیگ؟

خواب می‌دید؟ آره خواب بود، بدون اینکه نگاهی به رمبیگ بندازه چند قدم عقب رفت تا بدنش از پشت، بدن جونگ‌کوک رو حس کنه.

همین‌که می‌دونست مرد پشت سرشه برای آروم شدنش کافی‌بود، تهیونگ وابسته به تک‌تک نفس‌های مردی بود که حالا از شدت عصبانیت و سردرگمی فقط نفس‌های بلند و منقطع می‌کشید.

_ چرا رمبیگ اون...

_ روی حرفم حرف نزن تهیونگ، تو متعلق به رمبیگی و بهتره این وصلت رو بپذیری, وقتی برای بازی‌های بچه‌گونه تو ندارم.

_ کدوم بازی پدر؟ داری از زندگی من حرف می‌زنی، من پرنده‌ی تو قفس نیستم انسانم، زندگی منه، آینده و دنیای منه حق دارم عاشق...

_ حق نداری تهیونگ تو پادشاه آینده کشوری الویت مردمتن نه خودت.

_ رمبیگ چه ربطی به کشور و ...

_ بسه آماده باش.

جونگ‌کوک ترسیده بود، برای اولین‌بار بعد از مرگ خانوادش داشت می‌ترسید، ترس از دست‌دادن اقیانوسش، ترس از دست‌دادن عطر مدهوش کننده پونه‌ش، جونگ‌کوک نمی‌ذاشت یک‌بار دیگه همه دلخوشیش توسط اون مرد نابود شه.

رمبیگ خیره به پناه گرفتن تهیونگ کنار جونگ‌کوک لبخندی زد و با قدم بلند خودش رو به اون‌ها رسوند، دست تهیونگ رو گرفت تا سمت خودش بکشه که دست جونگ‌کوک روی دستش نشست.

دو برادر خیره به هم بودن و خون توی نگاه‌شون می‌جوشید، تهیونگ اما معلق بود، جایی بین اعتراف‌های شیرین ابرکش و واقعییت زننده‌ی رمبیگ.

جونگ‌کوک حصار دست‌های رمبیگ رو از دور دست تهیونگ باز کرد و آروم گفت:

+ رمبیگ، الان وقتش نیست.

نیکی آروم کنار برادرش قرار گرفت و خواست دستش رو بگیره که تهیونگ سریع از سالن بیرون رفت.

_ وقتشه حقیقت رو بهش بگی برادر، دوست‌ندارم  هنوز چشمش دنبال ممنوعه‌ش باشه.

+ انقدر حروم‌زاده نباش رمبیگ.

رمبیگ ناباور خندید و گفت:

_ من حروم‌زاده‌م یا تویی که عاشق کسی شدی که می‌دونی به‌خاطر توی عوضی دوریش رو به جون خریدم، من حروم‌زاده‌م یا تویی که با بی‌شرمی لب‌های کسی رو بوسیدی که متعلق به من برادرت بود؟

RedBlood(kookv)Where stories live. Discover now