رمبیگ؟ همیناسم کافی بود تا خون درون رگهاش یخبزنه و چشمهاش رگههایی از خون رو به نمایش بذارن.
رمبیگ برای چی اومدهبود؟ گرفتن نفسهای اقیانوس کوچولو؟ قطعکردن تپشهای قلب پونه؟
پلکهاشرو محکم بههم فشارداد که هوسوک عصبی گفت :
_ جونگکوک چیکار میکنی راهبیفت.
با لحن آروم طوری که بهگوشهای تهیونگ نرسه گفت:
+ اگر رمبیگ اینجا باشه فقط من میتونم جلوشرو بگیرم اون دنبال تهیونگه از اینجا دورشکن.
_ جونگکوک تو میدونی که رمبیگ نفسهای تهیونگرو حس میکنه!
+ هوسوک فقط ببرش لطفا.
تهیونگ گیج وسط چادر ایستادهبود و به دو مردی نگاه میکرد که پچپچ میکردن.
جونگکوک از هوسوک جدا شد و سمت تهیونگپاتند کرد با رسیدن به تهیونگ بازوهاش رو اسیر کرد و خیره به چشمهای اقیانوسی پسر گفت:
+ تهیونگ بدون هیچ مخالفتی با هوسوک میری ...
تهیونگ میخواست بینحرفش بپره که جونگکوک بلندتر گفت:
+ بدون هیچحرفی پونه، فکر برگشتن رو هم نکن وقت کمه لجبازی نکن با من خب؟
_ جونگکوک من تورو با سایهشب تنها نمیذارم.
جونگکوک پسراسیر شده بین حصار دستهاشرو عصبی تکون داد و از بین دندونهای کلید شدش غرید:
+ نذار ابرت سیاهشه اقیانوس، نذار سیاهی ابرت همهجارو طوفانی کنه فقط برو تهیونگ.
_ من نمیرم.
+ هوسوک شده ببندیش اینکارو بکن ولی ببرش.
هوسوک سمت تهیونگ رفت با گرفتن پاهاش اونرو روی دوشخودش انداخت و تهیونگ به کمر پسر ضربهمیزد و ازش میخواست اونرو پایین بزاره.
_ ولم کن کثافت، میکشمت بذارم زمین، ولم کن گفتم نفهم.
هوسوک توجهی به حرفهای تهیونگ نمیکرد و با حداکثر سرعت میخواست سمت قصر بره، میدونست علت حضور رمبیگ تهیونگه.
تهیونگ کمی فکر کرد بعد گفت:
_ هوسوک عزیزم من کمی فکر کردم و فهمیدم نباید مثل انسانهای اولیه جیغ و داد کنم در نتیجه کاملا متمدنانه میخوام باهم حرفبزنیم.
_ بزنیم سرورم.
_ احسنت برای اولین قدم بذارم پایین.
هوسوک آروم پرنس رو زمبنگذاشت که تهیونگ لبخندی زد و گفت:
_ خب تو میدونی که حتی اگر منرو به قصر ببری من فرار میکنم؟
_ بله معلومه که میدونم در نتیجه زندانیتون میکنم.
VOUS LISEZ
RedBlood(kookv)
Fanfiction+ اسمت چیه؟ _ جونگکوک. + البته که برام مهم نیست صرفا... _ آره خب صرفا چون یه چیزی مثل کرم تو وجودتون میلوله پرسیدین سرورم.