#part9

677 83 10
                                    

رمبیگ؟ همین‌اسم کافی بود تا خون درون رگ‌هاش یخ‌بزنه و چشم‌هاش رگه‌هایی از خون رو به نمایش بذارن.

رمبیگ برای چی اومده‌بود؟ گرفتن نفس‌های اقیانوس کوچولو؟ قطع‌کردن تپش‌های قلب پونه؟

پلک‌هاش‌رو محکم به‌هم فشار‌داد که هوسوک عصبی گفت :

_ جونگ‌کوک چی‌کار می‌کنی راه‌بیفت.

با لحن آروم طوری که به‌گوش‌های تهیونگ نرسه گفت:

+ اگر رمبیگ این‌جا باشه فقط من می‌تونم جلوش‌رو بگیرم اون دنبال تهیونگه از این‌جا دورش‌کن.

_ جونگ‌کوک تو می‌دونی که رمبیگ نفس‌های تهیونگ‌رو حس می‌کنه!

+ هوسوک فقط ببرش لطفا.

تهیونگ گیج وسط چادر ایستاده‌بود و به دو مردی نگاه می‌کرد که پچ‌پچ می‌کردن.

جونگ‌کوک از هوسوک جدا شد و سمت تهیونگ‌پا‌تند کرد با رسیدن به تهیونگ بازو‌هاش رو اسیر کرد و خیره به چشم‌های اقیانوسی پسر گفت:

+ تهیونگ بدون هیچ مخالفتی با هوسوک می‌ری ...

تهیونگ می‌خواست بین‌حرفش بپره که جونگ‌کوک بلند‌تر گفت:

+ بدون هیچ‌حرفی پونه، فکر برگشتن رو هم نکن وقت کمه لج‌بازی نکن با من خب؟

_ جونگ‌کوک من تورو با سایه‌شب تنها نمی‌ذارم.

جونگ‌کوک پسر‌اسیر شده بین حصار دست‌هاش‌رو عصبی تکون داد و از بین دندون‌های کلید شدش غرید:

+ نذار ابرت سیاه‌شه اقیانوس، نذار سیاهی ابرت همه‌جارو طوفانی کنه فقط برو تهیونگ.

_ من نمی‌رم.

+ هوسوک شده ببندیش این‌کارو بکن ولی ببرش.

هوسوک سمت تهیونگ رفت با گرفتن پاهاش اون‌رو روی دوش‌خودش انداخت و تهیونگ به کمر پسر ضربه‌می‌زد و ازش می‌خواست اون‌رو پایین بزاره.

_ ولم کن کثافت، می‌کشمت بذارم زمین، ولم کن گفتم نفهم.

هوسوک توجهی به حرف‌های تهیونگ نمی‌کرد و با حداکثر سرعت می‌خواست سمت قصر بره، می‌دونست علت حضور رمبیگ تهیونگه.

تهیونگ کمی فکر کرد بعد گفت:

_ هوسوک عزیزم من کمی فکر کردم و فهمیدم نباید مثل انسان‌های اولیه جیغ و داد کنم در نتیجه کاملا متمدنانه می‌خوام باهم حرف‌بزنیم.

_ بزنیم سرورم.

_ احسنت برای اولین قدم بذارم پایین.

هوسوک آروم پرنس رو زمبن‌گذاشت که تهیونگ لبخندی زد و گفت:

_ خب تو می‌دونی که حتی اگر من‌رو به قصر ببری من فرار می‌کنم؟

_ بله معلومه که می‌دونم در نتیجه زندانی‌تون می‌کنم.

RedBlood(kookv)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant