#Part 21

520 48 3
                                    

تهیونگ پیراهن حریر تنش رو مرتب کرد و روی مبل گوشه‌ی اتاق نشست. دستی به گردنش کشید و لبخند محوی روی لبش جا گرفت. تمام روزها برای این لحظه جنگیده بود و حالا لبخندش مهری برای واقعیتش بود.

_ همون‌طور که جونگ‌کوک خواسته بود پیوند ازدواج باطل شد بلوبری کوچولو، کالسکه آماده‌ست ولی جونگ‌کوک گفت می‌خوایید با اسب‌هاتون برید.

تهیونگ به آرومی نگاهش رو به حیاط عمارت سوق داد و با دیدن کرولاین و موهای مواجش لبخندی زد.

_ جونگ‌کوک می‌خواد، هنوز کامل خوب نشده ولی اصرار داره.

_ به هرحال مواظب خودت باش بلوبری.

تهیونگ به آرومی از روی مبل بلند شد و نزدیک میز ایستاد. سرانگشت‌های بی‌قرارش رو در امتداد میز کشید و با لبخند گفت:

_ یه‌چیزی رو بهت گفته بودم؟ من می‌شکنم دستی که به تن جونگ‌کوک زخم بزنه پس فقط منتظرم بمون و ببین چطور خاکستر موهات رو با سرخی خونت رنگ می‌کنم.

رمبیگ نگاه گیجی حواله‌ی پسر کرد. پسری که توی چشم‌هاش پرستیدنی بود و توی قلبش زندگی‌بخش.

_ شجاع شدی بلوبری.

_ برای جونگ‌کوک همه‌چیز می‌شم از شجاع گرفته تا قاتل.

تهیونگ محکم کلماتش رو ادا کرد درست مثل محکم کوبیدن میخی به دیوار بدون لرزش صدا یا ترس. کیم تهیونگ با عشق بزرگ شد شجاع شد و حالا برای معشوقه‌ش دست به هرکاری می‌زد.

گفت و به چشم‌های خاکستر شده‌ی رمبیگ چشم دوخت.

_ پس تلاش کن گذرت به زندگی کوک نخوره.

با دیدن سکوت رمبیگ به آرومی سمت در حرکت کرد و بدون نگاه آخری بیرون رفت. رمبیگ خندید و ب پنجره چشم دوخت.
_ کی فکرش رو می‌کرد بلوبری؟

+ اقیانوسم؟

تهیونگ به پسر نگاه کرد و لبخندی گوشه‌ی لبش جا گرفت، آروم سمت پسر حرکت کرد و با گرفتن دست‌های سردش اخمی کرد.

_ چی‌شده خون‌آشام کوچولوم؟

جونگ‌کوک زبونی روی لب‌هاش کشید و با آزاد کردن دستش آروم به پیشونی پسر کوبید.

+ ابهت فاکی من رو زیر سوال نبر.

_ قبلا بردمش با هسته خرما.

جونگ‌کوک با یادآوری هسته‌خرما خندید و دستش رو روی شکم پسر گذاشت و آروم تا روی عضوش سر داد‌.

_ کوک...

+ من که هسته‌خرما نیستم ولی اقیانوسم هست.

جونگ‌کوک با شیطنت گفت و ابرویی بالا انداخت، تهیونگ خندید و با برداشتن دست جونگ‌کوک گفت:

_ خیلی‌خب می‌تونی امشب بهم نشونش بدی.

+ مثل این که یکی خیلی بی‌طاقت شده.

RedBlood(kookv)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora