تهیونگ که از نزدیکی حاصلشده وحشتزده شدهبود و نفسهای تند جونگکوک رو به خوبی حس میکرد ترسیده لب بازکرد و گفت:
_ کوک.... چی.... شده؟
صدای ترسیدهی تهیونگ مثل ناقوس مرگ توی گوشهاش پیچید و بوی ترس تهیونگ مشام تیزشدهش رو نوازش داد. با سر انگشتهاش فشار محکمی به کمر به اسارت کشیده تهیونگ وارد کرد. سرش رو از گردن تهیونگ بیرون کشید و مچ دست پسر رو اسیر دستهای تنومند خودش کرد و به دنبال خودش تا توی اتاق کشید .
با وارد شدن به اتاق مچ تهیونگ رو پیچی داد و روی زمین مرمرین اتاق پرتش کرد. تهیونگ مچ دردمندش رو ماساژ داد و دهن بازکرد تا چیزی بگه ک جونگکوک انگشت اشارهش رو به نشونهی تهدید بالا گرفت و با همهی ضعفش لب زد:
+ تهیونگ...خواهش میکنم از این اتاق کوفتیت خارج نشو! خواهش میکنم تهیونگ...
عجز توی صدای جونگکوک برای تهیونگ مثل شکستهشدن گرامافون مورد علاقهش بود ، تکهای از روحش رو خراش میداد. تهیونگ سری به نشونهی تایید تکون داد و جونگکوک از عمارت تهیونگ خارج شد .
بلند شد و نگاهی به خودش درون آیینه انداخت، نگاهش به آینه و ذهنش کمی دور تر درست جایی که جونگکوک نفس میکشید ضلع شرقی قصر .
نور زرد و نارنجی رنگی ک از شعمدانهای کنار دستش میتابید، بدن طلایی رنگش رو مثل یه گوی در آتش، درون آینه منعکس میکرد .
افراد قصر دم بر نمیآوردن که وحشت وجودشون رو به اسارت کشیده سمت تراس بزرگش قدم برداشت و به اطراف نگاهی انداخت. مردمک چشمهاش با دیدن جنازهی زیر درخت لرزیدن. ترسیده قدمی به عقب برداشت و کمی بعد در تاریکی به سمت باغ دوید و با رسیدن به جنازه پلکهای ترسیدش رو برای دقایقی رو هم قرار داد .
جنازه خشک و بی روح زیر درخت با دو حفرهی سرخ ضعفآور روی شاهرگش...
تا آخرین قطرهی خونش مکیده شده بود و جنازش مفلوک و در هم تنیده درست مثل یک تکه گوشت چروکیده زیر نور رقصان ماه رها شده بود .
زیاد طول نکشید ک آوایی موهوم و زیبا طنین اندازِ گوشهاش شد.
چندشآور بود درست مثل نوشیدن مایعی غلیظ از رگهای زنده یک انسان در حال تقلا برای نجات جونش....
انسانی ک ضعف و دردش وجودش رو به سر دادن نالهی ضعیف وادار کرده بود، نالهای بیرمق و سوزناک که موبر تن تهیونگ راست میکرد .
دنبال منبع صدا گشت، کنجهای تاریک قصر رو از نظر گذروند.
یک قدم...دوقدم...سه قدم و موجودی بلند قامت روی سقف ضلع شرقی قصر جایی که جونگکوک نفس میکشید، پوشیده در لباسی سیاه که دنبالهش سقفهای بلند قصر رو تحت شعاع قرار میداد و پسرکی در چنگالش خم شده بود و رو به مرگ....
YOU ARE READING
RedBlood(kookv)
Fanfiction+ اسمت چیه؟ _ جونگکوک. + البته که برام مهم نیست صرفا... _ آره خب صرفا چون یه چیزی مثل کرم تو وجودتون میلوله پرسیدین سرورم.