#20

497 53 3
                                    

_ نه رمبیگ، من... من هرکاری بخوای می‌کنم به جونگ‌کوک کاری نداشته باش.

تهیونگ با لحنی لرزون و شکسته کلمات رو به‌زحمت کنار هم چید، قلبش نمی‌تپید انگار تپیدن رو فراموش کرده بود، بدنش سر شده و روحش از جسمش پر کشیده بود تنها چیزی که مقابل نگاهش بود لبخند شکسته‌ی ابرش بود ابر سفیدی که تن به قرمز شدن داده بود برای چه چیزی؟

برای نجات اقیانوسش؟

رمبیگ با اشاره زدن به سربازها گفت:

_ بگیریدش.

با پیچیده شدن دست‌های نگهبان‌ها به دور بازوش اخمی کرد و تلاش کرد تا از بین اون دست‌های قوی بیرون بیاد.

_ ولم کن، من من جلوت زانو می‌زنم جونگ‌کوک رو ول کن.

_ زانو زدنت به دردم نمی‌خوره بلوبری قلبت رو می‌خوام.

قلبت می‌تونه به‌جای کسی که ابر صداش می‌زنی برای من بتپه؟

مردمک‌های مه‌آلود و ناخوانای تهیونگ، به لرز بی‌سابقه‌ای تسلیم شد.

تهیونگ دست از تقلا کشید و قاب سرخ نگاهش رو به رمبیگ پیوند داد. قلبش؟ مگه قلبش خود جونگ‌کوک نبود؟

درحالی که نگاهِ خسته و دلتنگی به چهره‌ی تهیونگ می‌انداخت، لبخند به ظاهر پرآرامشی گوشه‌ی لب‌های رنگ پریده‌اش جا گرفت.

جونگ‌کوک زبونی روی لب‌های ترک خورده‌اش کشید و با لبخند ظریفی گفت:

+ اقیانوس می‌شه برای ابرت تحمل کنی؟ قول می‌دم تا ده بشماری و بعد توی بغلم باشی، پونه برای ابرش می‌شماره؟

قطره‌اشکی از پلک خسته‌ی تهیونگ فرار کرد و از زیر پلک‌های بوسیدنی‌اش تا روی گونه‌اش سر خورد و جونگ‌کوک اون رد خیس رو از دور با نگاهش بوسید.

تهیونگ تند تند سرش رو تکون داد و گفت:

_ ابرم میاد؟ می‌باره و پونه‌اش رو سیراب می‌کنه تلاطم اقیانوس رو می‌خوابونه نه؟

نگاه اشک‌آلودش رو به جونگ‌کوک داد و جونگ‌کوک با همون لبخند خسته سری به تایید براش تکون داد.

+ هر وقت شروع شد چشم‌های قشنگت رو ببند اقیانوس و بشمار برام خب؟

_ باشه... اقیانوس قول می‌ده.

_ اون تشنشه رمبیگ بهش خون بده و بعد شکنجه‌اش کن.

آرورا با لحن مضطرب و نگرانی لب زد و نگاهِ پرمعنای تهیونگ به آرومی بالا کشیده شد.

صورت جونگ‌کوک رنگ پریده‌تر از همیشه بود، لب‌هاش خشک بودن و قاب نگاهش خسته و به خون نشسته بود.

_ این سزای کسیه که به تعلقاتم چشم داشته باشه.

مکثی کرد و با اشاره به سربازهای اطراف جونگ‌کوک گفت:

RedBlood(kookv)Onde histórias criam vida. Descubra agora