part 12

983 111 38
                                    

روزها به سرعت باد در حال گذشتن بودن و بعد از سه روز کسل بار و مسخره، دو روز دیگه مونده بود تا هیون و فلیکس خودشون رو برای رفتن آماده کنن.

اما هنوز که هنوزه، نه فلیکس به خودش جرعت داده بود تا با هیون صحبت کنه و تکلیف هردوشون رو مشخص کنه، نه هیون دیگه امیدوار بود که بتونه به اون مسابقه بره و تمام آرزوش تو یه چشم بهم زدن، جلوی چشم‌هاش داشت نابود و پر پر میشد.

آرزویی که از خیلی وقت پیش ذوقش رو داشت، براش برنامه میریخت و صبح و شب براش تلاش می‌کرد.

تمامِ امید هیون پوچ شده بود، تنها با دیوونه بازیِ قلبش برای همجنس خودش، همه چیز نابود شده بود.

درگیری های ذهن فلیکسم هنوز تمومی نداشت و تا دیوونه شدنش کم نمونده بود، رسما اگر کسی جلوش رو نمی‌گرفت شاید تیمارستانی میشد.

برای همینم تصمیم گرفت یه روز رو با جیسونگ، تنها رفیقی که درگیر عشق با همجنسش بود رو بگذرونه و باهاش هم صحبت بشه، بلکه شاید تونست احساساتی که هیچی ازشون سر در نمیورد رو درک کنه.
از اون جایی که حتی حال حاضر شدن و تکون دادن به خودش رو نداشت، جیسونگ رو دعوت کرده بود تا بیاد خونشون.
و بالاخره بعد از نیم ساعت این‌ور و اونور کردن، زنگ خونه به صدا در اومد.

به سمت در رفت و به محض باز کردنش، قیافه پکر و بی‌حالش رو تو صورت ذوق زده و خندون جیسونگ کوبوند.

جیسونگ اخمی کرد و بعد از دعوت فلیکس به داخل خونه راهی شد و لب زد " چت شده این چه قیافه‌ایه؟"

فلیکس نفسش رو با صدا بیرون فرستاد و روی میز ولو شد " دارم دیوونه میشم جیسونگا"

جیسونگ کنار فلیکس نشست، با اینکه میتونست حدس بزنه مشکلش چیه اما بازم پرسید " چیشده؟"

فلیکس کلافه روبه جیسونگ کرد و لب زد " نمیدونم! گیج شدم، دیگه حتی نمیتونم فرق درست و غلطو تشخیص بدم"

جیسونگ همه این حالات فلیکس رو خوب متوجه میشد، دقیقا مثل اولین روزای خودش، وقتی که فهمیده گرایشش چیه بود، برای همین الان خیلی خوب میتونست درکش کنه و راهنماییش کنه.

پس سمتش رفت و دست‌های یخ زده‌ی فلیکس رو توی دست‌های کیوت و کوچولوی خودش گرفت " میدونم ممکنه این راه خیلی برات سخت باشه فلیکس، اما قبول کن! احساسات رو بپذیر و قبولشون کن، مبارزه کردن باهاش فقط خودت رو نابود و گیج‌تر میکنه"

فلیکس سری پایین انداخت و بزاق دهنش رو پایین فرستاد " مسئله اینه که من تاحالا عاشق نشدم! نمیدونم عاشق بودن چه حسیه، نمیتونم اطمينان بدم واقعا دوستش دارم یا نه!"

جیسونگ لبخند ملیح و ریزی زد " وقتی میبینیش، ضربان قلبت میره بالا؟"

فلیکس با کنجکاوی سرش رو بالا برد و به جیسونگ نگاه کرد " میره بالا؟؟ رسما حس میکنم الان قلبم میوفته تو شورتم پسر!!"

Dance With Me •hyunlix •Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz