part 11

978 107 10
                                    

بعد از آماده شدن و دوش گرفتن با عطرش، بالاخره از اتاق بیرون رفت و به سمت میزی که مینهو آماده کرد بود قدم برداشت.

مینهو در حال روشن کردن شمع‌ها بود که به محض دیدن جیسونگ، انگار که شوکی بهش وارد شده باشه با چشم‌هایی درشت به جیسونگ نگاه کرد.

جیسونگ لحظه‌ای از نگاه متعجب و خیره مینهو هول کرد ولی سعی کرد با لبخند زدن بروزش نده.

به سمت جیسونگ قدم برداشت و با چشمایی که از جذابیتِ بیش بیش از حدش برق میزدن بهش نگاه کرد. " خ..خیلی جذاب شدی!"

جیسونگ خجالت زده سری پایین انداخت " به جذابی تو نشدم، سلیقت حرف نداره!"

مینهو لبخندی زد و به سمت صندلی رفت و برای نشستن جیسونگ به عقب کشیدش.

بعد از نشستن جیسونگ، مینهو هم به سمت صندلی خودش رفت و نشست.

نگاهی به استیک توی بشقاب انداخت و بعد نگاهش رو سمت مینهو داد "همه اینارو خودت درست کردی؟"

هول کرده سری تکون داد و خنده‌ای کرد " اوهوم، امیدوارم زیاد بد نشده باشه"

جیسونگ کمی از استیک برداشت و خورد، به محض حس تردی و خوشمزگی استیک اومی بلند و کشداری کشید که باعث شد مینهو با تعجب نگاهش کنه.

چشماش رو بست و با تمام وجودش از طعم‌ خوبِ استیک لذت برد و بعد روبه مینهو کرد " نمیدونستم انقدر آشپزیت خوبه!!"

مینهو نیشخندی زد " خوب نیست، شاید بخاطر وجود توعه که خوشمزه شده" و دست جیسونگ رو تو دست‌هاش گرفت و فشرد.

خجالت زده لبخندی زد و سری پایین انداخت "امشب زیادی رمانتیک شدی مینهو! نمیگی قلبم طاقت نداره؟"

مینهو این بار دست جیسونگ رو سمت لب‌هاش گرفت و بوسه‌ای طولانی روشون کاشت " باید از این به بعد به این رفتارام عادت کنی"

بعد دستش رو رها کرد " بخوریم سرد نشه" و مشغول خوردنِ غذا شدن.

بعد از اینکه هردو با سکوت آرامش بخشی غذاشون رو تموم کردن، مینهو دستی توی جیبش کرد و حلقه کاپلی که صبح توی مغازه چشمش رو گرفت و خریده بود رو در اورد.

جیسونگ با تعجب نگاهش رو به مینهو و بعد به جعبه کوچیک توی دستش داد " اون چیه؟"

به سمت جیسونگ رفت، جلوش زانو زد و و دستش رو گرفت "جیسونگی... از همون روز اول که دیدمت.. یه حس خاصی نسبت بهت داشتم، انگار از همون اول میدونستم تو توی سرنوشت من جا داری و تیکه‌ای از وجود منی..."

جیسونگ با قلبی که با هر حرف مینهو به تپش میوفتاد بهش زل زده بود.

مینهو ادامه داد " نمیدونی چقدر از وجودت توی زندگیم خوشحالم، تو آرامشی رو بهم میدی که هیچ چیز نمیتونه بهم بده" جعبه رو باز کرد و حلقه‌ها رو از توشون در اورد.

Dance With Me •hyunlix •Donde viven las historias. Descúbrelo ahora