صبح شده بود و امروز، فلیکس برخلاف انتظارش حالش بدتر شده بود.
نمیدونست مشکل از چیه، چون هیچ علائم سرماخوردگی نداشت و مریضیش مثل مریضیهای قبلیش نبود.
مدام وقتی از جا بلند میشد سرش گیج میرفت و وقتی بوی خاصی بهش میخورد حالت تهوع میگرفت.
پهلو و کمرش به شدت درد میکرد و دیگه مثل قبل انرژی زیادی نداشت.
هیونجین هم متوجه حالات فلیکس شده بود و کمی نگرانش بود که نکنه مشکل جدی باشه.
هرچند خیلی اصرار کرده بود که باهم به دکتر برن ولی فلیکس مخالفت میکرد.
امروز هم طبق معلوم با حالت تهوع شدیدی از خواب بلند شده بود و موقع آماده کردن صبحونهی هیونجین، برای برخورد نکردن بوی کره بهش، مدام نفسش رو حبس میکرد.
هیونجین اخمی از حرکات فلیکس کرد و به سمتش قدم برداشت"چیزی شده؟"
فلیکس نگاهش رو از پنیر توی ظرف گرفت و به چهرهی نگران هیونجین داد.
" نه نه چیزی نیست، چطور؟"
هیونجین دستهای فلیکس رو که در حال درست کردن صبحونهش بودن گرفت و تو دستهای خودش فشرد" مطمئنی؟ داری نگرانم میکنی"
خود فلیکس هم کمی نگران شده بود برای همین سری پایین کرد و تنها در جواب هیونجین سکوت کرد.
هیونجین نفسی بیرون فرستاد و لب زد" حاضر شو بریم دکتر"
و تا خواست روش رو برگردونه و بره، فلیکس متوقفش کرد" هیونجین... نیازی نیست من خو.."
هیونجین چشمی روی هم فشرد و کمی صداش رو بالا برد" هربار میگی نیازی نیست و هرروز داری بدتر میشی!!"
کمی مکث کرد و ادامه داد" خوشت میاد نگران بمونم؟؟"
نفسش رو با صدا بیرون فرستاد و با دیدن بغض فلیکس، تن صداش رو پایین آورد و لب زد" فقط حاضر شو بریم دکتر تا مطمئن شم چیزیت نیست، باشه کیتن؟" و بعد نزدیک فلیکس شد و اون رو تو آغوشش گرفت.
فلیکس چنگی به لباس هیونجین زد و به حرف اومد" باشه.. معذرت میخوام"
هیونجین بوسهای به موهای ابریشمیِ فلیکس زد و بعد از جدا شدن ازش لب زد " من فقط نگرانتم لیکس! بریم دکتر معاینهت کنه که خیالم راحت شه باشه؟؟"
فلیکس لبخندی زد و سری تکون داد" باشه" و بعد برای آماده شدن به سمت اتاق قدم برداشت...
.
.بالاخره بعد از کلی گشتن، هیونجین یه دکتر خوب رو پیدا کرده بود که بتونه فلیکس رو ببره پیشش.
بعد از کلی انتظار، نوبتشون رسیده بود و هردو بالاخره وارد اتاق شدن..
دکتر با دیدنشون لبخندی زد" سلام، بفرمائید بشینید"
هیونجین و فلیکس تعظیمی کردن و بعد روی صندلیها نشستن.
دکتر لب زد" خب.. مشکلتون چیه؟"
فلیکس گلویی صاف کرد و لب زد " عام.. خب یه مدتی میشه که احساس مریضی میکنم ولی.. مثل مریضیهای دیگهم نیست"
دکتر نگاهش رو به فلیکس داد" چه علائمی دارید؟"
فلیکس ادامه داد" صبحها با حالتتهوع از خواب بیدار میشم و نسبت به یهسری بوها حساس شدم.. از طرفی سرگیجههای اول صبحی و..."
دکتر کمی نگاهش عجیب شد. لب زد" توی ناحیهی شکم دردی احساس میکنید؟ یا بزرگ شدن غیرطبیعی شکم؟"
فلیکس سری تکون داد" آره چند روزه شکم درد دارم"
دکتر نفسی بیرون فرستاد" ببخشید میپرسم ولی.. تاحالا عمل تغییر جنسیت داشتید..؟"
فلیکس با ترس سری تکون داد" نه چطور؟"
هیونجین نگاهی متعجب به دکتر انداخت و لب زد "مشکلی هست؟"
دکتر گلویی صاف کرد و برای نگران نکردن اون دونفر لبخندی زد" نگران نباشید.. من یه آزمایش براتون مینویسم جناب لی، حتما حتما تا آخر هفته این آزمایش رو انجام بدید و بعد از گرفتن جواب دوباره تشریف بیارید."
بعد از زدن مهر به دفترچه ادامه داد" همینجا میتونید آزمایشتون رو بدید، و اگر حالتون بدتر شد بهم اطلاع بدید."
فلیکس و هیونجین از جا بلند شدن و فلیکس بعد از گرفتن دفترچهش تعظیمی کرد" چشم خیلی ممنون"
و بعد هردو از اونجا خارج شدن...بعد از دادن آزمایش، هیونجین تصمیم گرفته بود برای عوض شدن حالِ فلیکس، اون رو ببره تا یکم باهام بگردن.
از آخرین باری که فرصت این رو داشتن که باهم جایی برن و خوش بگذرونن خیلی گذشته بود.
چون بیشتر مواقع هیونجین تو استودیو بود و وقت نمیکرد تا تایمی رو برای تفریح داشته باشه.
فلیکس با دیدن اینکه مسیر خونه عوض شده و دارن جای دیگهای میرن روبه هیون لب زد" کجا میریم؟"
هیونجین نگاهش رو از روبهروش گرفت و به فلیکس داد "دوست داری کجا بریم؟"
فلیکس لبخندی زد" جناب هوانگ قراره منو ببره جایی که دوست دارم؟؟"
کمی فکر کرد."عومم.. میشه بریم اسکی رو یخ؟؟"
هیونجین متعجب لب زد" اسکی رو یخ؟!"
فلیکس سری تکون داد" هوم.. از بچگی خیلی دوست داشتم یهبار امتحانش کنم، ولی هیچوقت نشد.. دلم میخواد با تو امتحانش کنم"
هیونجین لبخندی زد و بعد از گرفتن دست فلیکس تو دستش لب زد" اوکی، میریم که امتحانش کنیم" و بعد از بوسه زدن به دست فلیکس به راهش ادامه داد....
.
.بعد از رسیدن به مقصودشون، فلیکس ذوق زده خیره به زمینِ یخی بود و هیونجین درحال پوشوندن اون اسکیتهای صورتی تو پای فلیکس بود.
بعد از اینکه اونهارو پاش کرد بلند شد و دستهای فلیکس رو گرفت.
به سمت زمینِ یخی حرکت کرد و لب زد " آمادهای؟"
فلیکس با هیجان سری تکون داد " آره"
و کمی بعد هردوی اونها روی زمینِ یخی درحال اسکیت بازی بودن.
فلیکس که اولین بارش بود تعادلی روی خودش نداشت و مدام به لباس هیونجین چنگ مینداخت تا خودش رو نگه داره و زمین نخوره.
هیونجین خندهای کرد" بلد نیستی؟"
فلیکس سری تکون داد " نههه" و نزدیک بود با کله سر بخوره که هیونجین گرفتش.
روبه فلیکس لب زد " هرکاری من میکنم انجام بده باشه؟"
فلیکس سری تکون داد" باشهه"
و درحالی که دستش قفل دستهای هیونجین بود همراه باهاش به پاهاش حرکت میداد.
هیونجین آروم فلیکس رو دنبال خودش میکشید."آفرین خودشه"
فلیکس با دقت حرکات پای هیونجین رو تکرار میکرد تا بتونه یاد بگیره.
کم کم هیونجین دستهاش رو از دستهای فلیکس خارج کرد تا خودش به تنهایی بتونه حرکت کنه.
فلیکس با خوشحالی پاهاش رو تکون داد و لب زد" تونستمم"
هیونجین لبخندی زد" آرهه، کیتن من از پس همه چیز برمیاد"
حرفش تموم نشده بود که یکهو فلیکس با باستن روی زمینِ یخی فرود اومد.
هیونجین درحالی که سعی میکرد خندهاش رو کنترل کنه به سمتش قدم برداشت" یاا خوبی؟"
با دیدنِ قیافهی تو هم رفتهی فلیکس، نتونست خودش رو کنترل کنه و زد زیر خنده.
فلیکس مشتی به پای هیونجین زد "زهرمارر، نخند" و سعی کرد از جا بلند شه که دوباره روی زمین فرود اومد.
اینبار خودش هم خندهش گرفت و زد زیر خنده.
روبه هیونجین کرد" جا خندیدن کمک کن بلند شم"
هیونجین لبی گزید تا خندهش رو بند بیاره و بعد کمک کرد تا فلیکس بلند شه.
دست فلیکس رو گرفت " بیا دیگه دستتو ول نمیکنم"
فلیکس محکم دست هیونجین رو گرفت و لب زد " ممنونم که منو آوردی اینجا"
هیونجین مکثی کرد و روبه فلیکس ایستاد" هرجای دنیا هم که دوست داشته باشی میبرمت کیتن، نیازی به تشکر نیست"
فلیکس لبخندی از حرف هیونجین و البته لقبی که هربار قند تو دلش آب میکرد زد " بعد از اینجا بریم غذا بخوریم؟"
هیونجین سری تکون داد" بریمم، گشنمه" و بعد به همراه فلیکس شروع به حرکت کرد..
YOU ARE READING
Dance With Me •hyunlix •
Fanfictionاسم : با من برقص کاپل ها : هیونلیکس ، مینسونگ ژانر: اسمات ، رمنس ، انگست، مدرسهای، امپرگ آپ: پایان یافته❗ خلاصه: هیونجین تو ۱۵ سالگی متوجه علاقه شدیدش به رقص باله میشه و تصمیم میگیره به دنبال رویاش بره و برای پیشرفت، تو مسابقه شرکت کنه... اما چی...