part 2.8

549 60 11
                                    


توی‌ خواب‌ عمیقی‌ بود که صدای‌ آزاردهنده‌ی‌ زنگ گوشی‌، مجبور کرد چشم‌هاش‌ رو باز کنه.
کشی‌ به بدن‌ خسته‌ش‌ داد که از درد‌ بدنش‌ اخم‌هاش‌ توی‌ هم رفتن.
نگاهی‌ به مخاطب گوشیش‌ انداخت و با دیدن اینکه مامانش‌ داره زنگ می‌زنه‌ از جا بلند شد.
بالاخره جواب‌ تماس‌ رو داد و لب‌ زد. "سلام مامان"
خانم لی‌ جواب داد. ‌"سلام پسرم خوبی؟"
فلیکس نفس‌ عمیقی‌ کشید و لب‌ زد. " آره مامان تو خوبی؟"
خانم لی‌ متعجب گفت. "چرا صدات گرفته‌ست؟ مگه الان نباید سالن باشی؟"
فلیکس‌ درحال مالوندن‌ چشمش‌ بود که با یادآوری تمام بدبختی‌هایی‌ که اتفاق افتاده بود مکث‌ کرد.
حالت‌ تهوع...‌ سرگیجه... دوجنسه... رحم... حاملگی!
با وحشت‌ از جا بلند شد. "م..من..نه..چیز.." احتمال میداد‌ هیونجین‌ به استودیو‌ رفته اما تا پاش‌ رو از اتاق‌ بیرون گذاشت، نگاهش به هیونجینی‌ که درحال‌ چیدن‌ میز‌ صبحانه بود افتاد.
دستی‌ به سرش‌ کشید و جواب‌ مادرش‌ رو داد. "یکم بی‌حال‌ بودم، برای همین بهتر دیدم بمونم‌ خونه استراحت کنم"
خانم لی‌ با نگرانی لب زد. "مطمئنی‌ خوبی؟ نرفتی‌ دکتر؟"
فلیکس‌ درحالی‌ که به سمت میز‌ قدم‌ برمی‌داشت گفت. "خوبم‌ مامان‌ نگران نباش، استراحت کنم بهتر میشم"
خانم لی‌ نفسی‌ بیرون فرستاد. " باشه پسرم، هروقت نیازداشتی بهم زنگ بزن میام پیشت باشه؟"
فلیکس‌ سری تکون داد و روی‌ صندلی‌ نشست "چشم‌ مامان، نگران نباش"
"باشه عزیزم مواظب خودت باش"
خانم لی‌ درحال قطع کردن تماس‌ بود که فلیکس‌ لب‌ زد. "مامان؟!"
خانم لی‌ مکث کرد. "جونم؟"
فلیکس مطمئن نبود که بپرسه‌ یا نه، اما شاید مادرش‌ از چیزی‌ خبر داشت..
مردد لب‌ زد. " من.. تو بچگی، مشکلی‌ نداشتم که بخوای‌ بهم بگی؟"
خانم لی‌ از تعجب‌ اخمی کرد. "منظورت چیه؟ چه مشکلی؟"
فلیکس با استرس ادامه داد. "نمیدونم.. مثلا مریضی‌ نداشتم؟"
خانم لی‌ جواب‌ داد. "نه، چرا میپرسی؟ چیزی شده؟"
فلیکس‌ نفسی‌ بیرون فرستاد. "نه مامان همینجوری پرسیدم، من دیگه باید برم.."
خانم‌ لی‌ مکثی‌ کرد‌ و لب‌ زد. " باشه عزیزم برو، فعلا" و تماس‌ رو قطع کرد.
هیونجین روبه فلیکس‌ کرد. "صبحت‌بخیر" و بعد از قرار دادن ظرف‌ پنیر‌ روی‌ میز‌ نشست.
فلیکس‌ صندلی‌ش رو کشید جلو. "صبح‌توام‌ بخیر"
هیونجین پرسید. "چیزی‌ نگفت؟"
فلیکس سری تکون داد. "نه، چیزی‌ نمیدونست."
اشاره‌ای‌ به میز‌ی‌ که هیونجین آماده کرده بود کرد‌. "بابت‌ صبحونه‌ ممنون"
لبخندی‌ زد. "نوش‌ جون"
و بعد از خوردن جرعه‌ای‌ از قهوه‌ش‌ لب‌ زد. " یه مدت سالن رو می‌سپرم به دوستم، قبلا مربی‌ باله بوده."
بعد از کمی‌ مکث ادامه داد. "امروز وقت دکتر گرفتم.."
فلیکس‌ دست از خوردن برداشت و نگاهش‌ رو از ظرفش‌ گرفت و به هیونجین داد.
هیونجین گلویی صاف‌ کرد و گفت. "دکترایی‌ که قبلا همچین موردایی‌ رو داشتن و طبیعتا‌ توش‌ با تجربن‌.. فکر کنم بهتر‌ باشه یه سر بهشون بزنیم"
فلیکس لب‌ زد. " فکر می‌کنی‌ واقعا حاملم؟"
هیونجین‌ مکثی‌ کرد و جواب داد. " نمیدونم فلیکس.. ولی‌ اگه واقعا حامله باشی، تصمیمت چیه؟"
کمی از قهوه‌ش‌ خورد و گفت. " البته که هر تصمیمی‌ بگیری‌ بهش احترام می‌ذارم لیکس، چون هرچی‌ باشه تحملش‌ سخته اینطور نیست؟"
فلیکس‌ انقدر‌ گیج‌ شده بود که به هیچ‌جای‌ این اتفاق‌ فکر نکرده بود.
واقعا میخواست با این بچه چیکار کنه؟ تصمیمش‌ چی‌ بود؟
درحالی که با خیار‌ توی‌ ظرفش‌ ور میر‌فت لب زد. "مطمئن نیستم... اینطور نیست که بگم ازش‌ متنفرم یا اصلا دوست ندارم. اتفاقا فکر می‌کنم این معجزه‌ی‌ بزرگیه که نصیب‌ هرکسی‌ نمی‌شه."
نفسی‌ گرفت و ادامه داد. "ولی‌ ترسناکه، اینکه نمیدونم قراره چی‌ پیش‌ بیاد؟ بقیه چه فکری‌ می‌کنن؟ یه پسر‌ حامله؟ تصورش‌ برای‌ خودمم‌ سخته هیونجین"
هیونجین دست‌ کوچیک‌ و سرد‌ فلیکس‌ رو توی‌ دستش‌ گرفت. "می‌فهمم‌ کیتن، ولی‌ بدون‌ که هرچی‌ بشه من کنارم خب؟ تا الان باهم از پس‌ همه‌ چیز‌ بر اومدیم، از این به بعدشم‌ میایم!"
فلیکس‌ لبخندی زد و دست‌ هیونجین رو فشرد. "خوشحالم که تو زندگیم‌ دارمت.."
بعد از کمی مکث لب‌ زد. "هیون..؟"
هیونجین جواب داد. "جونم؟"
بزاقی‌ پایین فرستاد و با خجالت‌ پرسید. "اینکه‌ دوجنسه‌ام.. اذیتت نمیکنه؟"
هیونجین اخمی‌ کرد. "منظورت چیه؟ چرا باید اذیتم‌ کنه؟"
فلیکس‌ شونه‌ای‌ بالا انداخت. " نمیدونم.. اینکه خوشت نیاد، یا نظرت راجبم‌ عوض ب.."
هیونجین به سرعت حرف‌ فلیکس رو قطع‌ کرد. "چی داری‌ میگی‌ لیکس؟ چرا باید بدم‌ بیاد؟ شاید درکش‌ برام سخت باشه یا طول بکشه که باهاش‌ کنار بیام، اما هیچوقت نظرم‌ راجبت‌ عوض‌ نمیشه! متوجهی؟"
فلیکس‌ سری‌ تکون داد. "هوم.. ببخشید"
بوسه‌ای‌ به دست‌ ظریف‌ فلیکس‌ زد و گفت.  "فقط‌ تویی که برام مهمی‌ کیتن! مهم نیست دوجنسه‌ای‌ یا حامله‌ای‌ یا هرچیز‌ دیگه، وجود‌ تو‌ئه‌ که برام با ارزشه! دیگه از این فکرا‌ نکن باشه؟"
فلیکس‌ لبخندی زد. "چشم، میدونی‌ که دوست دارم؟"

Dance With Me •hyunlix •Where stories live. Discover now