part10

1.1K 139 13
                                    


سه روز از اتفاقی که بین فلیکس و هیون افتاده بود گذشته بود و از اون موقع به بعد، فلیکس حتی یه بارم با هیونجین حرف نزده بود و مدام ازش دوری میکرد.
هرجا که هیونجین حضور داشت، فلیکس ازش فراری بود و در تلاش بود تا از چشم تو چشم‌ شدن باهاش اجتناب‌ کنه.

راستش، اینجوری نبود که از هیونجین بدش بیاد و دیگه نخواد ببینتش...

فقط گمراه شده بود، تشخیص درست و غلط از هم به شدت براش سخت بود.
براش سوال بود که هیونجین چرا بوسش کرده؟ میخواسته امتحانش کنه یا...؟
هرچی بیشتر فکر میکرد، بیشتر گیج و جواب سوال‌های تو سرش به پوچی میرسیدن.

بیشتر از همه، تشخیص احساسات خودش سخت تر و گیج ترش می‌کرد.

عصبی بود که چرا از اون حس لذت برده و چرا تک تک سلول‌های بدنش در حالِ التماس برای حسِ دوباره اون لب‌ها روی لب‌های خودش بودن.
این وضع داشت گیجش میکرد، مگه اصلا علاقه‌ای به پسرا داره؟
چرا باید از بوسه همجنس خودش لذت ببره؟

مهم تر از همه، مامانش چه فکری راجبش میکرد اگه می‌فهمید یه پسر بوسش کرده و اونم در کمالِ ناباروری لذت برده؟

همه اینا فکرش رو درگیر کرده بود و دلیلی بودن که باعث میشدن از هیونجین فرار کنه.

و اما... هیونجین اینبار بیشتر از هر موقع دیگه‌ای مطمئن بود که واقعا عاشق فلیکس شده.

دور بودن از فلیکس براش مثل دور بودن از اکسیژن بود و نفس کشیدن رو براش سخت میکرد.

حتی نمی‌خواست به این احتمال فکر کنه که با اون بوسه، فلیکس ازش متنفر شده و برای همین ازش دوری میکنه.

به هر دری میزد تا خودش رو قانع کنه که ازش متنفر نشده و حسی بهش میگفت که فلیکس هم از اون بوسه خوشش اومده.

بعد از سه روز، تحمل دور بودن از فلیکس دیگه غيرممکن شده بود و نمیتونست اجازه بده بدون اینکه جوابی بهش بده، هرروز ازش دور تر و دور تر بشه.

دنبال فرصت برای حرف زدن با فلیکس بود که به محض دیدن اینکه داره به دسشویی میره، به سمتش حرکت کرد.

کمی اطراف رو چک کرد و وقتی از نبود کسی به غیر از خودش و فلیکس مطمئن شد، در دستشویی رو قفل کرد.

با شنیدن صدای قفلِ در، نگاهش رو سمتش سوق داد که با هیونجین مواجه شد.
هول کرده با چشم‌هایی که به بزرگترین درجه خودشون رسیده بودن به هیونجین نگاه کرد " ه..هیونجین"

هیونجین آروم به سمت فلیکس رفت و نزدیکش شد.
فلیکس هم هول کرده با هر قدم هیونجین قدمی عقب میرفت، به قدری که دیگه جایی برای عقب رفتن نبود و با دیوار برخورد کرد.

هیونجین نزدیکش شد، دستش رو به دیوار و کنار سر فلیکس تکیه داد و صورتش رو نزدیک برد.
اونقدر نزدیک که فلیکس برای برخورد نکردن لب‌هاشون به
هم، مجبور شد سرش رو به سمت راست برگردونه.

Dance With Me •hyunlix •Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang