آخرین پفیلای توی ظرف رو هم خورد و با ناراحتی به خالی بودنش خیره شد.
جدیدا خیلی پرخور شده بود و علاوه بر اون کلی وزن اضافه کرده بود..
میدونست بخاطر حاملگیه ولی این دیگه زیادی بود!
تا الان دوتا ظرف پر پفیلا تموم کرده بود اما انگار بازم کافی نبود.
هوفی کرد و شبکهی تلویزیون رو عوض کرد که زنگ گوشیش به صدا در اومد.
با دیدنِ اسم هیونجین، ذوق زده تماس رو جواب داد. " سلام چاگی"
هیونجین با شنیدن صدای دلنشین فلیکس لبخندی زد. "سلام عزیزم، چیکار میکردی؟"
لب زد. " داشتم فیلم میدیدم"
هیونجین جواب داد. "خوبه، حوصلت که سر نرفته؟ چیزی نیاز نداری؟"
فلیکس نچی کرد. " نه قراره جیسونگ بیاد پیشم، میخوام بهش بگم" و طبق عادت همیگشیش پوست لبهاش رو از استرس کند.
هیونجین با تعجب لب زد. "واقعا؟ آمادگیش رو داری؟"
نفسی بیرون فرستاد. " نمیدونم، ولی جیسونگ بهترین دوستمه نمیتونم چیزی رو مدت زیادی ازش پنهون کنم."
چندین ثانیه سکوتی بینشون حکمفرما شد که با سوال هیونجین شکسته شد. "مامانت چی؟"
فلیکس کمی مکث کرد. مطمئن نبود میخواد بگه یا نه؟ چون امادگیش رو نداشت!
لب زد. " گفتنش به مامانم سخته ولی.. هرچه زودتر باید بهش بگم"
هیونجین نفسی بیرون فرستاد. "موافقم... پس هروقت خواستی بهش بگی بهم خبر بده"
فلیکس انگار که هیونجین پیشش باشه سری به معنای باشه تکون داد، و لب زد "اوکی عزیزم، فعلا"
هیونجین جواب داد. "فعلا کیتن" و تماس رو قطع کرد.
با قطع کردن تماس، طولی نکشید که زنگ خونه به صدا در اومد.
به آرومی بلند شد و بعد از مرتب کردن سر و وضعش به سمت در رفت و بازش کرد.
با نمایان شدنِ فلیکسی که حالا کلی تغییر کرده بود، جیسونگ از شدت تعجب خشکش زد.
فلیکس طی یک هفته کلی لپ در آورده بود و علاوه بر اون کل بدنش باد داشت و تپل شده بود..
با تعجب دهن باز کرد. " یااا، این تویی لیفلیکس؟ چه بلایی سرت اومده پسر؟"
فلیکس نفسی بیرون فرستاد و پوکر به سمت کاناپه رفت. " خیلی داغون شدم؟"
جیسونگ با دهنی باز وارد خونه شد و بعد از در آوردن کفشهاش به سمت فلیکس رفت. "چیکار کردی با خودت؟"
این همه تغییر تو یک هفته برای فلیکس هم تعجبآور بود چه برسه جیسونگ!
فلیکس بزاقی پایین فرستاد. " بیا بشین انقدر سوال نپرس. یهچیزی هست که باید بهت بگم"
با اینکه با جیسونگ راحت بود، اما با این حال برای گفتنش استرس داشت.
جیسونگ منتظر کنار فلیکس نشست و بهش خیره شد.
فلیکس برای اینکه کمی واسه آروم کردن خودش وقت بخره لب زد. "چیزی میخوری؟"
جیسونگ نفسی بیرون فرستاد. " نه نمیخورم، حرفتو بزن جون به لبم کردی"
بزاقی پایین فرستاد. "خب... راستش، یادته چند وقتپیشا حالم بد میشد؟"
جیسونگ با کنجکاوی و کمی نگرانی لب زد. " خب؟؟"
فلیکس با استرس ادامه داد. "رفتم ازمایش دادم و فهمیدم حاملم"
با شنیدن این حرف جیسونگ با خیال اینکه فلیکس شوخی میکنه، خندهاش گرفت و شروع کرد خندیدن.
روبه فلیکس کرد. " این چه شوخیای بود دیگه!"
فلیکس لب زد. "شوخی نیست.. واقعا حاملم"
مکثی کرد و با دیدن شکم باد کردهی فلیکس، فهمید که شوخی نمیکنه و جدیه!!
با تعجب از جا بلند شد. " چییی؟! چطور حاملهای؟ مگه میشهه؟"
فلیکس نفسی بیرون فرستاد. " یااا، آروم باش تا بگم"
کنار فلیکس نشست. "خب بگو" و منتظر به فلیکس خیره شد.
فلیکس با استرس ادامه داد. " وقتی آزمایش دادم، مشخص شد هورمونای خاصی دارم و دوجنسهام، بخاطر همین رحم دارم و تونستم که حامله بشم"
جیسونگ باورش نمیشد! اصلا مگه همچین چیزی میشد؟
با تعجب لب زد. " امکان نداره! تو... رحم.. دوجنسه.. بچه؟"
فلیکس عمیقا میتونست شدت متعجب بودن جیسونگ رو درک کنه.. چون خودشم هنوز باور نکرده بود!
سری تکون داد. " آره بچه، خودمم هنوز تو شوکم ولی برای مطمئن شدن پیش دکترایی که تجربه داشتنم رفتیم، و مشخص شد واقعا همچین چیزیه"
بزاقی پایین فرستاد. " یعنی.. الان داری میگی که.. یه بچه تو شکمه؟؟"
فلیکس سری تکون داد. " آره"
جیسونگ ذوق زده جیغ خفهای زد. "باورم نمیشهه! این... این خیلی خوبه که همچین چیز غیرممکنی نصیبت شدهه"
فلیکس نفسی بیرون فرستاد. " آره ولی.."
جیسونگ روبه فلیکس کرد. "ولی چی؟"
فلیکس ادامه داد. " میترسم.. بهش عادت ندارم"
جیسونگ نچی کرد و دستهای کوچیک بهترین دوستش رو گرفت. "یااا! این یه معجزهست که تونستی بچهدار بشی.. باید قدرشو بدونی!"
فلیکس سر این موضوع کلی با خودش کلنجار رفته بود ولی بازم.. استرس و ترس یه ثانیه هم دست از سرش برنمیداشت.
حتی با اینکه کمی با این موضوع کنار اومده بود، اما بازم میترسید.
ČTEŠ
Dance With Me •hyunlix •
Fanfikceاسم : با من برقص کاپل ها : هیونلیکس ، مینسونگ ژانر: اسمات ، رمنس ، انگست، مدرسهای، امپرگ آپ: پایان یافته❗ خلاصه: هیونجین تو ۱۵ سالگی متوجه علاقه شدیدش به رقص باله میشه و تصمیم میگیره به دنبال رویاش بره و برای پیشرفت، تو مسابقه شرکت کنه... اما چی...